شهادت مادرم افسانه نیست.
- ۰ نظر
- ۲۶ اسفند ۹۳ ، ۱۶:۰۷
- ۲۳۹ نمایش
… آیا مردم چنین پنداشته اند که به صرف اینکه گفته اند ایمان آورده ایم، رهاشان کنند و بر این دعوی امتحان شان نکنند؟
ای کسانی که ایمان آورده اید جهت چیست که برای جهاد در راه خدا به خاک زمین دل بسته اید؟ آیا راضی به زندگی دنیا عوض حیات آخرت شدید؟ متاع دنیا در پیش عالم آخرت اندک و ناچیز است. پس از عرض سلام برحسب وظیفه چند سطری به عنوان وصیت می نویسم. البته وصیتنامه ی شهید مانند بهترین نوشته ها عرف است و چیز تازه یی برای نوشتن ندارم. بنده با عقیده ی کامل به این راه قدم گذاشته و در کمال آگاهی آن را دنبال کرده ام. از آنجا که دنیا محل امتحان است و در این چند روز زندگی که به لحظه یی می ماند انسان به بوته ی آزمایش گذاشته می شود، اگر بخواهیم عاقبت مان سعادتمندانه باشد باید از این آزمایش سرافراز بیرون آییم تا هم موجب سرافرازی خود و هم خداوند باشیم که خداوند به بندگان پاکش مباهات می کند و خوشا به حال شهیدان که می فرمایند اگر کسی به مسلخ عشق رفته و شهید شود، بالاتر از آن چیزی نیست. برادران و خواهران خدا را شکر کنید که در این عمری که از خدا گرفته اید شاهد چنین تحول عظیمی بودید. قدر این انقلاب را بدانید و از آن مراقبت کنید و به متاع قلیل دنیا دل نبندید که شما را منحرف و بر زمین می زند.
قانون اساسی و نظام این جمهوری را که گفته و خواسته ی شهیدان، نگهداری و پاسداری از آن بوده سبک نشمارید و گرامی بدارید. واقعاً شرم دارد که این شهدا را نبینیم، ولی مدافع این انقلاب نباشیم. اگر خود را آماده نکرده ایم باید بدانیم که آخرت خود را فروخته ایم و اگر در این دنیا قدری پایبند به دین خود بودیم، بهره را در آخر خواهیم برد و اگر دین نداریم لااقل باید آزادمرد بود… این بنده در طول عمر خود نتوانستیم هیچ خدمتی انجام دهم و در اعمال خودم عمل مثبتی ندیدم و فقط کوله باری از گناه بردوش دارم که می دانم فقط شهادت در راه او اگر مقبول شود می تواند این گناهان را بشوید و امید داشتم که در طول این زندگی بتوانم هر چقدر کم و کوچک خدمتی کنم. وظیفه ی هر انسانی اگر بخواهد آزاد باشد و سعادتمند یاری دین است، اما افسوس که خود را خیلی بدهکار می بینم و واقعاً در جا زده ایم و حال که در صف مجاهدین فی سبیل الله هستم، می خواهم خداوند به آبروی این سلحشوران نظر خودش از ما برنگرداند و از او می خواهم مرگم را شهادت در راه خودش قرار دهد… چند خواسته دارم که می خواهم اگر ممکن بود رعایت شود، اگر خداوند ما را قبول کرد و مهر بازگشت نزد، رزمندگان هیچ خواسته یی از دولت و مردم نداشته باشند….
دوم صبر پیشه کنند و طریق حضرت زینب (س) را پیش بگیرند و سوم اینکه از دوستان بخصوص دوستان نزدیک می خواهم از کسانی که با آنان رابطه داشته ام حلالیت بطلبند…
امیدوارم که خداوند گناهانم را مورد بخشش قرار دهد.
از تمامی کسانی که به طریقی دینی به آنها دارم طلب مغفرت می کنم، خواهش می کنم مرا ببخشید تا خدای مهربان هم شما را ببخشد.
کسانی که به من دینی دارند، همه آنها را می بخشم، امید که خدای قادر متعال همه آنها را بیامرزد. از پدر و مادر عزیزم حلالیت می طلبم و همسر و فرزندانم را به شما می سپارم، امید که آنا ن را در جهت دین مبین اسلام به رهبری امام تشویق کنید.
از همسر و فرزندانم که نتوانستم بیش از این وسیله آسایششان را فراهم نمایم، طلب بخشش می کنم. از خواهران و برادرانم حلالیت می طلبم.
توصیه من به شما عزیزان این است که خدا را فراموش نکنید.
دکتر مجید شهریاری در سال ۱۳۴۵ و در زنجان متولد گردید . ایشان تحصیلات ابتدایی و دبیرستان را در زنجان ، دوره کارشناسی را در رشته مهندسی الکترونیک در دانشگاه صنعتی امیر کبیر ( از سال ۱۳۶۳ تا سال ۱۳۶۸ ) ، دوره کارشناسی ارشد را در رشته مهندسی هسته ای در دانشگاه صنعتی شریف ( از سال ۱۳۶۹ تا سال ۱۳۷۱) و دوره دکتری در رشته مهندسی هسته ای را در دانشگاه امیر کبیر از سال ۱۳۷۲ تا ۱۳۷۷ ) گذارنده اند . بدین تربیت ، ایشان تمام تحصیلات خود را در کشور جمهوری اسلامی ایران گذراند .
پس از فراغت از تحصیل در دانشگاه امیر کبیر به عنوان عضو هیات علمی مشغول به کار شدند . شروع به کار ایشان به عنوان عضو هیات علمی در دانشگاه شهید بهشتی در تاریخ ۱۴/۱۱/۱۳۸۰ در دانشکده مهندسی هسته ای و در گروه آمورشی کاربرد پرتوها با مرتبه استادیاری پیمانی بوده است . دکتر شهریاری در تاریخ ۲۸/۲/۱۳۸۳ از مرتبه پیمانی به مرتبه رسمی آزمایشی تغییر وضعیت داده و در تاریخ ۱۶/۱/۱۳۸۴ یعنی حدود چهار سال بعد از شروع به کار به مرتبه دانشیاری ارتقا پیدا نمودند. در این مرحله از ارتقاء ،نمره کیفیت آموزشی ایشان در چهار سال تدریس در دوره استاد یاری نمره ۱۸.۵ (از بیست) و در امر پژوهش با چاپ ۱۰ مقاله علمی پژوهشی در مجلات علمی بین المللی ، ارائه سخنرانی در ۲۱ کنفرانس بین المللی ، راهنمایی و مشاوره ۲۰ دانشجوی کارشناسی ارشد و راهنمایی ۳ دانشجوی دکتری و بالاخره اجرای ۵ طرح پژوهشی با امتیازی بالا به مرتبه دانشیاری ارتقاء پیدا کرد . ایشان از تاریخ ۸/۲/۱۳۸۸ و بر اساس تصویب هیات ممیزه در تاریخ ۶/۲/۱۳۸۹ به درجه استادی ارتقاء پیدا نمود . در واقع بعد از چهار سال دوره دانشیاری و حدود هشت سال از زمان شروع به کار که حداقل زمان لازم برای برای ارتقاء به درجه استادی است ، به این مرتبه ارتقاء یافت . نمره کیفیت تدریس ایشان در دوره دانشیاری ۱۹.۴۶ از ۲۰ بوده است .
ایشان در دوره دانشیاری ، استاد راهنمای ۱۷ دانشجوی کارشناسی ارشد و ۵ دانشجوی دکتری بوده و ۲۱ مقاله تخصصی در مجلات علمی پژوهشی به چاپ رسانده اند. همچنین در ۲۴ کنفرانس بین المللی به ایراد سخنرانی در رشته تخصصی خود پرداخته اند .
دلم گرفته،بازم چشام بارونیه،وای،وای،وای
خبر آوردن بازم تو شهر مهمونیه،وای،وای؛وای
شهید گمنام سلام،خوش اومدی،مسافر من،خسته نباشی پهلون
شهید گمنام سلام،پرستوی مهاجر من،صفا دادی به شهرمون
وقتی رسیدی همه جا بوی خوش خدا پیچید،تو مگه کجا بودی؟
وقتی رسیدی کوچه ها نسیم کربلا رسید،تو مگه کجا بودی؟
وقتی رسیدی همه جا عطر گل نرگس اومد،مگه با آقا بودی؟
وقتی رسیدی همه اشکا مثل زهرا(س)می چکید،تو مگه کجا بودی؟
شهید گمنام،دوباره زائرت شدم،وای،وای،وای
شهید گمنام،بازم کبوترت شدم،وای،وای،وای
شهید گمنام بگو،بگو به من حرف دلت رو،تا کی می خوای سکوت کنی!
شهید گمنام بگو،پس کی می خوای فکری برای بغض توی گلوت کنی؟
راستی هنوز مادر پیرت تو خونه منتظره،چرا اینجا خوابیدی؟
راستی مادر نصفه شبا با گریه از خواب می پره،چرا اینجا خوابیدی؟
راستی بابات چند ساله دق مرگ شد و عمرش سر اومد،خدا رحمتش کنه!
راستی کسی نیست مادر و حتی یه دکتر ببره،چرا اینجا خوابیدی؟
خودم می دونم،شرمنده پلاکتم،وای،وای
مدیون اشکِ فرزند بی پناهتم،وای،وای
حق داری هر چی بگی،تازه دارم کنار قبرت فکر دقایق می کنم!
حق داری هر چی بگی،به روم نیار گلایه هاتو خودم دارم دق می کنم!
باشه دیگه کل وصیت هاتو اجرا می کنم،تو فقط غصه نخور!
باشه دیگه دعا برا یوسف زهرا می کنم،تو فقط غصه نخور!
باشه دیگه کاری برا غوغای محشر می کنم،تو فقط غصه نخور!
باشه دیگه فکری برا اشکای رهبر میکنم،تو فقط غصه نخور!
گفت یا علی(ع).
عشق آغاز شد.
گفت یا زهرا(س).
سوز آغاز شد.
و چه سریست بین عشق و سوز؟
شاید همان قصه شمع و پروانه باشد که حکایت نور است و سوختن؛
اما نه...
زبان لال میشود در برابر توصیف عشق و سوز علی و فاطمه؛
که اگر نبود صبر الهی؛
کن فیکون میشد عالم و هرآنچه در اوست.
گفت: فاطمه، فاطمه است.
اما نه؛
فاطمه، فاطمه بود و فقط، خدا و پدر و همسر و فرزندانش میدانند که؛
فاطمه که بود
حضرت آیت الله خامنه ای بصیرت را نیاز اصلی جامعه خواندند و خاطرنشان کردند: بصیرت، اجازه نمی دهد «غبار آلودگی فتنه»، کسی را گمراه کند.
ایشان توصیه پروردگار به پیامبر اعظم و پیروان محمدی را درباره حرکت توأم با بصیرت یادآوری کردند و افزودند: بصیرت، قطب نمای حرکت صحیح در اوضاع اجتماعی پیچیده امروز است بگونه ای که اگر کسی این قطب نما را نداشت و نقشه خوانی را بلد نبود ممکن است ناگهان خود را در محاصره دشمن ببیند.
رهبر انقلاب اسلامی، بصیرت ملت و آگاهی جوانان را کُند کننده تیغهای دشمن دانستند و افزودند: اگر بصیرت نباشد، انسان حتی با نیت خوب، ممکن است گمراه شود و در راه بد قدم بگذارد.
حضرت آیت الله خامنه ای، بصیرت را برای «شناخت هدف، تشخیص راه صحیح رسیدن به هدف، تشخیص دشمن و موانع راه، و شناخت راههای برطرف کردن موانع»، کاملاً ضروری برشمردند و آحاد مردم، جوانان، روحانیان، دانشگاهیان، حوزویان و اصحاب فرهنگ و ادب را به درک اهمیت حیاتی این مسئله و مجهز شدن هرچه بیشتر به «سلاح بصیرت و آگاهی»، توصیه مؤکد کردند.
علاقه و احترام ملتها به نظام اسلامی و حساسیت آنها به مسائل داخلی ایران، نکته دیگری بود که حضرت آیت الله خامنه ای برای تبیین اهمیت حرکت بصیرانه در داخل کشور، به آن پرداختند.
ایشان با یادآوری نگرانی ملتهای علاقمند به اسلام و جمهوری اسلامی از برخی حوادث پس از انتخابات ریاست جمهوری افزودند: حضور 85 درصدی ملت در این انتخابات، ملتهای مسلمان را شادمان کرد اما وقتی دشمن برای تخریب این «حضور عظیم و پیروزی بزرگ سیاسی»، به «شایعه افکنی، تهمت زنی و ایجاد اغتشاش در گوشه ای از کشور» دست زد، دوستداران جمهوری اسلامی، نگران شدند و این واقعیت، نشان دهنده استمرار علاقمندی به تفکر جمهوری اسلامی در جهان اسلام، حتی پس از 30 سال است.
رهبر انقلاب اسلامی آمیختن حق با باطل و دشوار کردن تشخیص حقیقت را حتی برای پیروان حق، شیوه دیرینه مخالفان اسلام دانستند و با یادآوری هشدار امیرمومنان در این باره افزودند: بصیرت مهمترین راه مقابله با این فتنه آفرینی هاست.
حضرت آیت الله خامنه ای، در بیان یکی از معیارهای مهم تشخیص «راه و اقدام صحیح از مسیر غلط» افزودند: هر حرکتی که دشمنان خونی ملت و نظام اسلامی یعنی استکبار و صهیونیزم را خشمگین کند حرکتی صحیح و در مسیر حق است و هر اقدام و مسیری که آنها را خوشحال و ذوق زده کند و در تبلیغات و سیاستهایشان بر آن تأکید کنند، مسیری کج، غلط و زاویه دار است.
ایشان تأکید کردند: با این معیار یعنی عکس العمل خشمگینانه یا شادمانه بیگانگان در مقابل حوادث و رویدادها، در بسیاری از موارد می توان اشتباهات را دریافت و جبران کرد.
قسمتی از وصیت نامه شهید شوشتری:
دیروز از هر چه بود گذشتیم، امروز از هر چه بودیم گذشتیم. آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز. دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود. جبهه بوی ایمان میداد و اینجا ایمانمان بو میدهد. آنجا بر درب اتاقمان مینوشتیم یاحسین فرماندهی ازان توست؛ الان مینویسیم بدون هماهنگی وارد نشوید. الهی نصیرمان باش تا بصیر گردیم، بصیرمان کن تا از مسیر برنگردیم. آزادمان کن تا اسیر نگردیم.
|
|
آقا مهدی فرمانده گروهان مان درست و حسابی ما را روحیه داد و به عملیاتی که می رفتیم تو جیه مان کرد. همان شب زدیم به قلب دشمن و تخته گاز جلو رفتیم. صبح کله سحر بود و من نزدیک سنگر آقا مهدی بودم که ناغافل خمپاره ای سوت کشان و بدون اجازه آمد و زرتی خورد رو خاکریز. زمین و زمان بهم ریخت و موج انفجار مرا بلند کرد و مثل هندوانه کوبید زمین. نعره زدم: یا مهدی! یک هو دیدم صدای خفه ای از زیر میگوید: «خونه خراب، بلند شو، تو که مهدی را کشتی!» از جا جستم. خاک ها را زدم کنار. آقا مهدی زیر آوار داشت می خندید. خودم هم خنده ام گرفت! |
شهید عباس بابایی در تنها وصیت نامه بجامانده از خود نوشته است:به خدا قسم من از شهدا و خانواده شهدا خجالت می کشم وصیت نامه بنویسم. حال سخنانم را در چند جمله انشاءالله خلاصه می کنم.
امیر سرلشکر عباس بابایی به سال 1329در شهرستان قزوین دیده به جهان گشود و در عید قربان سال 1366 ، در حالی که فرماندهی عملیات کل نیروی هوایی ارتش را بر عهده داشت ، حین انجام یک عملیات هوایی برون مرزی ، از ناحیه گردن مورد اصابت گلوله ضد هوایی قرار گرفت و شربت شهادت نوشید.آن چه می خوانید متن کامل تنها وصیت نامه بهجا مانده از این شهید عزیز است.
بسم الله الرحمن الرحیم
انا لله و انا الیه راجعون
خدایا، خدایا، تو را به جان مهدی(عج) تا انقلاب مهدی(عج) خمینی را نگهدار.
به خدا قسم من از شهدا و خانواده شهدا خجالت می کشم وصیت نامه بنویسم. حال سخنانم را در چند جمله انشاءالله خلاصه می کنم.
خدایا مرگ مرا و فرزندان و همسرم را شهادت قرار بده.
خدایا همسر و فرزندانم را به تو می سپارم.
خدایا من در این دنیا چیزی ندارم، هرچه هست از آن توست.پدر و مادر عزیزم، ما خیلی به این انقلاب بدهکاریم.
عباس بابایی1361/4/22
بسم الله الرحمن الرحیم
الهی انت کما احب واجعلنی کما تحب
الهی هب لی کمال انقطاع الیک
سلام و درود خداوند بر ارواح پاک محمد و آل محمد و درود و سلام ما و خدا به مولا و آقای عالم حضرت بقیهالله(عج)؛ شهادت میدهم که خداوند یگانه است و محمد خاتم رسولان و برترین بنده خداست و علی مرتضی برادر و وصی او بود و فرزندان معصوم مولا، امامان پس از او هستند و تا قیامت امامت در خاندان پاک محمد قرار دارد و لاغیر "و رضیت بذلک". درب شهادت بسته شد.
خداوندا دو چیز را لااقل از اختیار انسان خارج کردی و آن اولی مرگ و دومی تولد است که انسان به اندازه ذرهای در آن دخالت ندارد. ابتدا خدا را شاکرم که به من نعمت وجود را عطا کرد و پس بر آن شاکرم که در موجودات از جمله موجوداتی هستم که حرکت میکنند. در میان این موجودات مرا انسان خلق کردی و در میان انسانها مرا عاقل خلق کردی و در میان عاقلها مرا یکتاپرست خلق کردی، در میان یکتاپرستان مرا مسلمان آفریدی و در میان مسلمانان شیعه و در میان شیعیان شیعهی اثنی عشری آفریدی، و ای که در میان این شیعهها مرا از ذریهی زهرا خلق میکردی و در میان آنها از جمله کسانی بودم که مادر و پدرم هر دو سید میبودند. خداوندا باز هم بگویم به من چه دادی؟ چرا؟! مگر من با آن بچه مسیحی و بچه یهودی و آن کافر چه فرقی داشتم...، خدایا چه دادی که شکرش را بهجا آوردم؟
و شاید «علی جان»!
به یمن والدینی خوب و عشاق/ مرا عبد و غلامت آفریدند
خدایا!
بهشت را بهشتهام/ بهشت من علی بود
خدایا! اگر روزی آمد که محبت علی را از من گرفتی جان من در بدنم نباشد. خدایا حال میدانم که علی چرا چیزی را جز دل چاه برای درد دل انتخاب نکرد. خیلی چیزها را نمیتوان به هیچکس گفت؛ خدایا جان آن امام زمان را سالم بدار که او امید شیعه است. در طول 1400 سال شیعه را کشتند به خاطر مولایشان به خاطر یک کلام "عشق چهارده تن
سلام آقا جان!
امیدوارم حالتان خوب باشد. آنقدرخوب که دشمنانتان از حسودی بمیرند و از ترس خواب بر
چشمانشان حرام باشد. اگر از احوالات این سرباز کوچکتان خواستار باشید،خوبم؛دوستانم
خیلی شلوغش میکنند. یعنی در برابر جانبازی هایی که مدافعان این آب و خاک کرده
اند،شاهرگ و حنجره و روده و معده من عددی نیست که بخواهد ناز کند… هر چند که
دکترها بگویند جراحی لازم دارد و خطرناک است و ممکن است چیزی از من نماند…من
نگران مسائل خطرناک تر هستم… من میترسم از ایمان چیزی نماند. آخر شنیده ام که
پیامبر(ص) فرمودند: اگر امر به معروف و نهی از منکر ترک شود، خداوند دعاها را نمی
شنود و بلا نازل میکند. من خواستم جلوی بلا را بگیرم.اما اینجا بعضی ها میگویند کار بدی
کرده ام. بعضی ها برای اینکه زورشان می آمد برای خرج بیمارستان کمک کنند میگفتند به
تو چه ربطی داشت؟!!مملکت قانون و نیروی انتظامی دارد!ولی آن شب اگر من جلو نمی
رفتم، ناموس شیعه به تاراج میرفت ونیروی انتظامی خیلی دیر میرسید. شاید هم اصلا
نمی رسید…یک آقای ریشوی تسبیح بدست وقتی فهمید من چکار کرده ام گفت : پسرم
تو چرا دخالت کردی؟ قطعا رهبر مملکت هم راضی نبود خودت را به خطر بیندازی!من از
دوستانم خواهش کردم که از او برای خرج بیمارستان کمک نگیرند، ولی این سوال در
ذهنم بوجود آمد که آقاجان واقعا شما راضی نیستید؟؟ آخر خودتان فرمودید امر به معروف
و نهی از منکر مثل نماز شب واجب است.آقاجان!بخدا دردهایی که میکشم به اندازه ی
این درد که نکند کاری بر خلاف رضایت شما انجام داده باشم مرا اذیت نمیکند. مگر خودتان
بارها علت قیام امام حسین(ع) را امر به معروف و از منکر تشریح نفرمودید؟مگر خودتان
بارها نفرمودید که بهترین راه اصلاح جامعه تذکر لسانی است؟یعنی تمام کسانی که مرا
توبیخ کردند و ادعای انقلابی گری دارند حرف شمارا نمی فهمند؟؟یعنی شما اینقدر بین ما
غریب هستید؟؟رهبرم!جان من و هزاران چون من فدای غربتت. بخدا که دردهای خودم در
برابر درد های شما فراموشم میشود که چگونه مرگ غیرت و جوانمردی را به سوگ
مینشینید.آقا جان!من و هزاران من در برابر درد های شما ساکت نمی نشینیم و اگر بارها
شاهرگمان را بزنند و هیچ ارگانی خرج مداوایمان را ندهد بازهم نمی گذاریم رگ غیرت و
ایمان در کوچه های شهرمان بخشکد.
بشکست اگر دل من بفدای چشم مستت
سر خمَ می سلامت شکند اگر سبویی
(نقل قول از خلبان آزاده سردار اکبر صیاد بورانی)
در دوران تحصیل در آمریکا روزی در بولتن خبری پایگاه ریس که هر هفته منتشر میشود مطلبی نوشته شده بود که توجه همه را به خود جلب کرد.مطلب این بود:
دانشجو بابایی ساعت 2 بعد از نیمه شب میدود تا شیطان را از خود دور کند.
من و بابایی هم اتاقی بودیم.ماجرای خبر بولتن را از او پرسیدم.او گفت:
-چند شب پیش بی خوابی به سرم زده بود رفتم میدان چمن پایگاه و شروع به دویدن کردم.از قضا کلنل باکستر فرمانده پایگاه با همسرش از میهمانی شبانه بر میگشتند.آن ها با دیدن من شگفت زده شدند.کلنل ماشین را نگه داشت و مرا صدا زد. نزد او رفتم.او گفت در این وقت شب چرا میدوی؟گفتم خوابم نمیبرد گفتم بدوم تا خسته شوم.گویا توضیح من برای کلنل قانع کننده نبود.او اصرار کرد تا واقعیت را برایش بگویم.به او گفتم مساییلی در اطراف من میگذرد که گاهی موجب میشود شیطان با وسوسه هایش مرا به گناه بکشاند.در دین ما توصیه شده که در چنین مواقعی بدویم و یا دوش آب سرد بگیریم.آن دو با شنیدن حرف من تا دقایقی میخندیدند.زیرا با ذهنیتی که نسبت به مسایل جنسی داشتند نمیتوانستند رفتار مرا درک کنند.
منبع:کتاب پرواز تا بی نهایت
نقل قول از اقدس بابایی خواهر شهید
عباس نسبت به احکام شرع بسیار پایبند بود.وقتی به منزل ما میآمد میپرسید:
خمس مالتان را داده اید یا نه؟
و میگفت:گرچه من میدانم به شما خمس تعلق نمیگیرد؛چرا که یک فرش دارید و آن هم مورد استفاده است.برنج وروغن هم از مصرف سالتان کم میآید؛ولی با تمام این وجود با یک روحانی آگاه بخواهید تا خمس مالتان را حساب کند.ممکن است هیچ چیز هم به شما تعلق نگیرد؛ولی این وظیفه ی همه ی ماست.
او میگفت:
چنانچه خمس مالتان را نپردازید مالتان پاک نیست و از نظر شرع هم اشکال دارد واز این گذشته مالتان برکت ندارد.
منبع.کتاب پرواز تا بی نهایت
داخل کانال پناه گرفته بودیم. آتش دشمن روی خط مقدم ما در "خرمشهر" فوق العاده شدید بود. هرکس برای تیراندازی سرش را بالا می برد، بلافاصله شهید می شد. کل نفرات زنده و مجروح ما بیست نفر بود. بقیه جام شهادت را عاشقانه سر کشیده بودند. صدای رگبار لحظه ای قطع نمی شد. می دیدم زندگی در یک لحظه مثل پرنده ای می سوزد. در آن لحظه نمی توانستم نام آن پرنده را که در پایان عمر خویش می سوزد و بعد از خاکستر خود دوباره زنده می شود، به یاد بیاورم. تنها حرف "ق" به ذهنم می آمد. راستش تکان نمی توانستیم بخوریم. راستی که فرمانده بودن چقدر سخت است. وقتی فرمانده نیستی، اضطراب کمتری داری. تلاش می کنی پیش بروی یا جان سالم خویش را در ببری. اما هنگامی که مسئولیت عده ای را به عهده گرفتی به جای تک تک آنها دلشوره داری. به جای هریک از آنها زخمی می شوی و بار اندوه شهادت شان را بر دوش می کشی. ناگهان بی سیم چی را دیدم که با زحمت خودش را به من رساند. ـ "آقا مهدی یه!" " آقا مهدی باکری" وضعیت گردان را از من پرسید. گفتم که بچه ها زیر آتش شدید دشمن یکی بعد از دیگری دارند شهید می شوند. "آقا مهدی" گفت که یک جوری تحمل کنید تا نیروی کمکی برسد. تماس ما قطع شد. بچه ها گاهی تفنگ هایشان را بی آن که سرشان را بالا بیاورند، روی سرشان می بردند و شلیک می کردند. یک دفعه دیدم زمزمه ای در حال اوج گرفتن است. " اللهم کن لولیک الحجه بن الحسن...." لب هایم تکان خورد و من نیز به موج دعا پیوستم. هنوز دعای بچه ها برای چندمین بار ادامه داشت که دیدم آتش دشمن قطع شد. سرم را کمی بالا آوردم و نگاه کردم. دیدم تمامی نیروهای دشمن در حال عقب نشینی هستند. ـ "آقا مهدی با شما کار دارند!" ـ "آقا مهدی! تمامی بعثی ها پا به فرار گذاشتند....!" آقا مهدی با تعجب پرسید: "جریان چیه!؟" گفتیم: بچه ها فرمانده و شفا دهنده اصلی را صدا زدند. آقا امام زمان (عج) همه ما را نجات داد...!" شنیدم که آقا مهدی پشت بی سیم گریه کنان گفت: ـ "خوشا به سعادت و لیاقت تان که سرباز فرمانده اصلی بودید!" *منبع: خاطرات رزمندگان آذربایجان شرقی سایت ساجد ویژهنامه سی سالگی دفاع مقدس در خبرگزاری فارس انتهای پیام
چرا برخلاف ضریح و مرقد امان دیگر، ضریح مرقد مطهر سیدالشهدا(ع) شش گوشه ساخته شده است.
در این باره روایت های گوناگونی وجود دارد. اما مجموع این روایت ها و آن چه نزدیک تر به منطق به نظر می رسد، آن چیزی است که شیخ مفید(ره) در کتاب «الارشادات» آورده است. او در بخشی از این کتاب نام ۱۷ نفر از شهدای بنی هاشم در روزعاشورا را ذکر کرده و نوشته است:«آنان پایین پای آن حضرت در یک قبر (گودی بزرگ) دفن شدند و هیچ اثری از قبر آنان نیست و فقط زائران با اشاره به زمین در طرف پای امام ـ علیه السّلام ـ آنان را زیارت میکنند و علی بن الحسین ـ علیهم السّلام ـ (علی اکبر) از جملة آنان است.برخی گفتهاند: محل دفن علی اکبر نسبت به قبر امام حسین ـ علیه السّلام ـ نزدیکترین محل است.»
در بعضی از روایات دیگر از جمله کتاب «کامل الزیارات» جعفر بن محمد قمی هم آمده است: «امام سجاد ـ علیه السّلام ـ (با قدرت امامت و ولایت) به کربلا آمد و بنیاسد را سرگردان یافت، چون که میان سرها و بدنها جدایی افتاده بود و آنها راهی برای شناخت نداشتند، امام زین العابدین ـ علیه السّلام ـ از تصمیم خود برای دفن شهیدان خبر داد، آن گاه به جانب جسم پدر رفت، با وی معانقه کرد و با صدای بلند گریست، سپس به سویی رفت و با کنار زدن مقداری کمی خاک قبری آماده ظاهر شد، به تنهایی پدر را در قبر گذاشت و فرمود: با من کسی هست که مرا کمک کند و بعد از هموار کردن قبر، روی آن نوشت: «هذا قبر الحسین بن علی بن ابی طالب الّذی قتلوه عطشاناً غریباً»؛ این قبر حسین بن علی بن ابی طالب است، آن حسینی که او را با لب تشنه و غریبانه کشتند.
پس از فراغت از دفن پدر به سراغ عمویش عباس ـ علیه السّلام ـ رفت و آن بزرگوار را نیز به تنهایی به خاک سپرد. سپس به بنیاسد دستور داد تا دو حفره آماده کنند، در یکی از آنها بنیهاشم و در دیگری سایر شهیدان را به خاک سپردند، نزدیکترین شهیدان به امام حسین ـ علیه السّلام ـ فرزندش علی اکبر ـ علیه السّلام ـ است؛ امام صادق ـ علیه السّلام ـ در اینباره به عبدالله بن حمّاد بصری فرموده است: امام حسین ـ علیه السّلام ـ را غریبانه کشتند، بر او میگرید کسی که او را زیارت کند غمگین میشود و کسی که نمیتواند او را زیارت کند دلش میسوزد برای کسی که قبر پسرش را در پایین پایش مشاهده کند.
بنابراین به نظر می رسد گوشه های اضافی ضریح مطهر امام حسین(ع) محل دفن پسر بزرگ ایشان یعنی حضرت علی اکبر(ع) باشد و محل دفن نوزاد شش ماهه اباعبدالله الحسین(ع) یعنی علی اصغر(ع) نیز روی سینه پیکر مطهر امام حسین(ع) باشد.
وقتی شخصیت علی (ع) را مورد مطالعه قرار میدهیم ،لبریز از فضایل و بزرگی می باشد ،علی(ع) انسانی است که دوستان او از وجود چنین شخصیتی فخر ومباهات کرده و سعی میکنند در طول زندگی خویش راه او را سرلوحه زندگی خویش قرار داده وهدف او را در بلندای اهداف زندگی خود قرار دهند،و دشمنانش نیز با همه کینه توزی های خود نسبت به ایشان توان انکار ویا حتی نهان کردن عظمت ومنزلت جایگاه او را نداشته وندارند ،وقتی از علی (ع) حرف بمیان میاید اوّل چیزی که به ذهن هر عقل سلیمی میرسد جایگاه آنحضرت نزد آخرین فرستاده خدا پیامبر گرامی اسلام (ص) میباشد .
رسول اکرم(ص)در شخصیت بی انتهای علی (ع) و کمالات بی نظیر و فضایل بی پایانش احادیثی فرموده اند که به بخشی از آنها اشاره می نماییم .
حضرت محمد(ص)فرمود :
- اگر تمام باغها قلم گردد ، همه دریا ها مرکب ، همه جن ها حسابگر و انسانها نویسنده شوند تا همه فضایل و مناقب علی را بشمارند نمی توانند . (1)
- سوگند به آن خدایی که جان من در دست قدرت اوست، اگر نبود این که گروهی از امت من تورا مثل انصاری که عیسی را به خدایی اشتباه گرفتند ، غلو کنند در مورد فضایل و مناقب تو ، مطالبی می گفتم که تمام مسلمانان خاک زیر پای تورا توتیای چشم خود می کردند . (2)
- هر کس دوست دارد مثل من زندگی کند و مثل من بمیرد ، به ولایت علی بن ابیطالب تمسک کند . (3)
- پروردگار عالم به من وحی کرد و مرا مامور ساخت که علی (ع) را با لقب امیرالمومنین بخوانم و فرمود: تا به حال، کسی را با این لقب نخوانده ام و آن را به کسی نخواهم داد . (4)
- پیامبراکرم (ص) قبل از وفات خویش از آینده خبرداد و فرمود: پیروان حضرت موسی به هفتاد و یک گروه تقسیم شدند؛ همه آنان اهل آتش هستند جز گروهی که از وصی اش" یوشع " پیروی نمودند و پیروان حضرت مسیح نیز به هفتاد و دو گروه تقسیم گردیدند و همگی گرفتار عذاب اخروی می گردند، جزآنان که از جانشین او" شمعون" تبعیت کردند ، امت من نیز به هفتاد و سه شعبه تقسیم می شوند همگی در قهر خدا گرفتار خواهند شد مگر آن گروه راستین که از وصی و جانشینم علی بن ابیطالب (ع) پیروی نمایند . (5)
- هر کس می خواهد حضرت نوح (ع) را در عزم و اراده اش بنگرد و علم سرشار حضرت آدم (ع) را درک کند و به جدم حضرت ابراهیم (ع) در حلم و بردباری اش نگاه کند و حضرت موسی (ع) را در ذکاوت و هوشیاری و حضرت عیسی (ع) را در زهد و بی توجهی به دنیا ببیند ، وجود مبارک علی (ع) را ببیند . (6)
- من شهرعلم هستم و علی درِ آن است ، هر کس می خواهد وارد آن شود باید از درش بگذرد . (7)
- علی از حیث قضاوت و داوری نیز در میان امت من بی نظیر است . (8)
- سرلوحه دفتر هر فرد با ایمان محبت و دوستی علی ابن ابیطالب(ع) است .(9)
- علی داناترین امت من ، بعد از من است .(10)
*********
1- محجه البیضاء، ج 4، ص 206
2- مسند احمد حنبل به نقل شرح ابن ابی الحدید، ج 9، ص 168
3- شرح ابن ابی الحدید، ج 9، ص 168
4- بحار الانوار، ج 37، ص 290
5- وسایل الشیعه، ج 18، ص 31
6- محجه البیضاء، ج 4، ص 192
7- کنز العمال، ج 11، ص 600
8- آفتاب ولایت، ص 138
9- بحار الانوار، ج 39، ص 229
10- کنز العمال، ج 6، ص 153
ـ در جنگ صفین، برخی از سپاهیان امیرالمؤمنین(ع) به معاویه و لشکریانش ناسزا می گفتند. حضرت از این کارشان ناراحت شدند و فرمودند: من از این بدگویی شما ناخرسندم. شما می توانید به جای فحش دادن، چگونگی کردار و رفتارشان را بیان کنید و شرح دهید. در آن صورت گفتارتان مؤثرتر و موعظه تان رساتر است. به جای ناسزاگویی از خدا بخواهید که شما و آنان را نگه دارد و بین تان صلح و صفا برقرار کند و آنان را از گمراهی نجات دهد و حق را به آنان بشناساند.
ـ حضرت علی(ع) نه تنها با تمام دوستان و دشمنان شان، به عدالت رفتار می کرد، حتی با قاتل خود نیز از روی انصاف و عدالت حکم کردند و فرمودند: اگر بر اثر این ضرب مُردم، در برابر ضربه قاتلم فقط یک ضربه بزنید و مبادا اعضای بدن اش را ببرید. حضرت علی(ع) در کمال بزرگواری، فرزندان شان را به آرامش دعوت کردند و از آنها خواستند که با ابن ملجم ملعون، برخوردی مناسب و انسانی داشته باشند، به او آب و غذا بدهند و از آزار و شکنجه او بپرهیزند.
حجت الاسلام سیدمحمدباقر حجتی، یکی از شاگردان استاد شهید مطهری می گوید:
«استاد شهید، هنگام تدریس گاهی آن چنان در تفکر و هیجان غرق می شدند که حتی سرمای شدید و یا گرمای طاقت فرسای فضای جلسه را احساس نمی کردند و عاشقانه سرگرم تدریس می گشتند، بدان گونه که هیچ انگیزه ای نمی توانست مسیر تفکر و اندیشه و تمرکز فکری ایشان را پریشان و منحرف و یا دچار آسیب سازد.
استاد در تمام فصول در حجره ای تدریس می فرمود که نه به گاه شدت حرارت ایام گرما، وسیله خنک کننده ای در آن وجود داشت و نه به هنگام سوز سرمای پاییز و زمستان ـ که گاهی تا مغز استخوان را می آزرد ـ وسیله ای برای گرم کردن فضای جلسه درس در آن تهیه شده بود. حتی در ایام شدت سرما، درِ حجره به هنگام تدریس باز بود و استاد عزیز ما هنگام تدریس، آن چنان در بیان مطالب، از خود علاقه و حرارت نشان می دادند که ما در حین درس، آن گاه که گوش به سخنان ایشان سپرده بودیم، سرمای پیرامون خود را غالباً احساس نمی کردیم و آن گاه که درس پایان می یافت، تازه احساس می کردیم تا چه اندازه هوا سرد و سوزناک و غیرقابل تحمل است.
در طول مدت قریب به دوازده سال که در مدرسه مروی از محضر پرفیض استاد شهیدمان در حکمت و فلسفه اسلامی بهره می جستیم، هرگز سخنی که حاکی از خودستایی باشد، از ایشان نشنیدیم و علی رغم مایه های فراوان و سرشار علمی، آن چنان فروتنانه و بی ریا سرگرم بحث می شدند که همه حاضران و ناظران مجلس درس خود را مجذوب خویش می ساختند».
1. شوق فراوان شهید مطهری به تدریس به گونه ای بود که گرمای طاقت فرسا و سرمای سوزان محیط درس، هم بر خود و هم بر حاضران احساس نمی شد.
2. راه تحمل سختی ها در مسیر علم جویی، وجود شور و علاقه در قلب ا
عالم پرهیزگار حاج شیخ علی تاکی شهرضایی در دهه ی محرم سال 1322 این قضیه را نقل فرمودند:
سالی بنده در فصل زمستان، در مشهد مقدس بودم و به حضرت امام رضا علیه السلام عرض کردم که من خیلی به زیارت امام حسین علیه السلام مشتاق شده ام و فکر می کنم اگر به کربلا نروم مریض می شوم و از شما تقاضای گذرنامه دارم! در آن زمان فقد یکصد و هفده تومان پول داشتم و گذرنامه نیز نداشتم. و نمی دانستم چگونه باید به کربلا بروم.
بالاخره به خرمشهر آمدم، سید رضا رضوانی برایم یک مکان در کشتی به مبلغ پانزده تومان کرایه کرد و نمی دانست که من می خواهم بدون گذرنامه و به صورت قاچاق به کربلا بروم! عده ی دیگری در کشتی بودند همه دارای گذرنامه بودند. جایی در وسط آب یک شرطی آمد و ما یک فلس در دست او گذاشتیم و رد شدیم.
وقتی به بصره رسیدیم. برای گرفتن بلیط قطار اقدام کردم، اما چون نزدیک اربعین و موقع ازدحام زوار بود، نتوانستم بلیط تهیه کنم و مجبور شدم به مسافرخانه ی سید علی حکاک بروم. در مسافرخانه اتاقی گرفتم و در اتاق رفتم و خوابیدم.
همین که به خواب رفتم، ناگاهان بیدار شدم و دیدم شخصی بالای سرم ایستاده است و می گوید: شما بلیط می خواستید! بلند شوید و اثاثیه را جمع کنید. در این هنگام یک بلیط قطار به من داد و ظاهرا پول آن را هم نگرفت و گفت: زود جمع کن و برو!
من اثاثیه را جمع کردم و به دوش گرفتم، لحاف و وسائل را در چادر خوابی پیچیده بودم و بر دوش گرفته بودم و یقینا هر کس مرا می دید، می فهمید که ایرانی هستم.
هنگامی که می خواستیم به قطار وارد بشویم باید تک تک به اتاقی که مأمور کنترل گذرنامه در آن بود وارد می شدیم و از طرف دیگر اتاق خارج می شدیم و به طرف قطار می رفتیم. هنگامی که به اتاق رسیدم، متوجه شدم که هیچ مسافری در اتاق نیست و من باید به تنهایی وارد اتاق شوم و گذرنامه را به شرطه نشان دهم و سپس از اتاق خارج شوم. اما من چون گذرنامه نداشتم، متحیر شدم. ناگهان ملهم شدم که «یا امام حسین علیه السلام» و «یا اباالفضل علیه السلام» بگویم و رد شوم.
پس این دو اسم مبارک را پیوسته بر زبان می آوردم و در حالی که اثاثیه را بر دوش گرفته بودم، وارد اتاق شدم و از طرف دیگر خارج شدم! اما گویا در مقابل چشم آن مأمور پرده ای کشیده شده بود و مرا نمی دید! هیچ واکنشی نسبت به من نشان نداد و من رد شدم. تا کربلا نیز کسی از ما گذرنامه نخواست.
بالاخره به کربلا رسیدیم و در کربلا نیز چون به نجاری و چوب بری وارد بودم، سقف خانه ی رئیس کنسولگری ایران را درست کردم و او با ما آشنا شد و فرمان داد که به من گذرنامه بدهند. و پس از آن، گذرنامه را به شیخ حسین شاهرودی دادم و برایم «کارت اقامت» گرفت، و از آن روز به بعد، ما در عراق اقامت کردیم.