حوالی حرم

خوشا ب حال آنان که با شهادت رفتند

حوالی حرم

خوشا ب حال آنان که با شهادت رفتند

شهید عباس بابایی در تنها وصیت نامه بجامانده از خود نوشته است:به خدا قسم من از شهدا و خانواده شهدا خجالت می کشم وصیت نامه بنویسم. حال سخنانم را در چند جمله انشاءالله خلاصه می کنم.

امیر سرلشکر عباس بابایی به سال 1329در شهرستان قزوین دیده به جهان گشود و در عید قربان سال 1366 ، در حالی که فرماندهی عملیات کل نیروی هوایی ارتش را بر عهده داشت ، حین انجام یک عملیات هوایی برون مرزی ، از ناحیه گردن مورد اصابت گلوله ضد هوایی قرار گرفت و شربت شهادت نوشید.آن چه می خوانید متن کامل تنها وصیت نامه بهجا مانده از این شهید عزیز است.

بسم الله الرحمن الرحیم
انا لله و انا الیه راجعون
خدایا، خدایا، تو را به جان مهدی(عج) تا انقلاب مهدی(عج) خمینی را نگهدار.
به خدا قسم من از شهدا و خانواده شهدا خجالت می کشم وصیت نامه بنویسم. حال سخنانم را در چند جمله انشاءالله خلاصه می کنم.
خدایا مرگ مرا و فرزندان و همسرم را شهادت قرار بده.
خدایا همسر و فرزندانم را به تو می سپارم.
خدایا من در این دنیا چیزی ندارم، هرچه هست از آن توست.پدر و مادر عزیزم، ما خیلی به این انقلاب بدهکاریم.
عباس بابایی1361/4/22

  • احمد لیاقی

بسم الله الرحمن الرحیم

الهی انت کما احب واجعلنی کما تحب

الهی هب لی کمال انقطاع الیک

سلام و درود خداوند بر ارواح پاک محمد و آل محمد و درود و سلام ما و خدا به مولا و آقای عالم حضرت بقیه‌الله(عج)؛ شهادت می‌دهم که خداوند یگانه است و محمد خاتم رسولان و برترین بنده خداست و علی مرتضی برادر و وصی او بود و فرزندان معصوم مولا، امامان پس از او هستند و تا قیامت امامت در خاندان پاک محمد قرار دارد و لاغیر "و رضیت بذلک". درب شهادت بسته شد.

خداوندا دو چیز را لااقل از اختیار انسان خارج کردی و آن اولی مرگ و دومی تولد است که انسان به اندازه ذره‌ای در آن دخالت ندارد. ابتدا خدا را شاکرم که به من نعمت وجود را عطا کرد و پس بر آن شاکرم که در موجودات از جمله موجوداتی هستم که حرکت می‌کنند. در میان این موجودات مرا انسان خلق کردی و در میان انسان‌ها مرا عاقل خلق کردی و در میان عاقل‌ها مرا یکتاپرست خلق کردی، در میان یکتاپرستان مرا مسلمان آفریدی و در میان مسلمانان شیعه و در میان شیعیان شیعه‌ی اثنی عشری آفریدی، و ای که در میان این شیعه‌ها مرا از ذریه‌ی زهرا خلق می‌کردی و در میان آن‌ها از جمله کسانی بودم که مادر و پدرم هر دو سید می‌بودند. خداوندا باز هم بگویم به من چه دادی؟ چرا؟! مگر من با آن بچه مسیحی و بچه یهودی و آن کافر چه فرقی داشتم...، خدایا چه دادی که شکرش را به‌جا آوردم؟

و شاید «علی جان»!

به یمن والدینی خوب و عشاق/ مرا عبد و غلامت آفریدند

خدایا!

بهشت را بهشته‌ام/ بهشت من علی بود

خدایا! اگر روزی آمد که محبت علی را از من گرفتی جان من در بدنم نباشد. خدایا حال می‌دانم که علی چرا چیزی را جز دل چاه برای درد دل انتخاب نکرد. خیلی چیزها را نمی‌توان به هیچ‌کس گفت؛‌ خدایا جان آن امام زمان را سالم بدار که او امید شیعه است. در طول 1400 سال شیعه را کشتند به خاطر مولایشان به خاطر یک کلام "عشق چهارده تن

  • احمد لیاقی

سلام آقا جان!

امیدوارم حالتان خوب باشد. آنقدرخوب که دشمنانتان از حسودی بمیرند و از ترس خواب بر

چشمانشان حرام باشد. اگر از احوالات این سرباز کوچکتان خواستار باشید،خوبم؛دوستانم

خیلی شلوغش میکنند. یعنی در برابر جانبازی هایی که مدافعان این آب و خاک کرده

اند،شاهرگ و حنجره و روده و معده من عددی نیست که بخواهد ناز کند… هر چند که

دکترها بگویند جراحی لازم دارد و خطرناک است و ممکن است چیزی از من نماند…من

نگران مسائل خطرناک تر هستم… من میترسم از ایمان چیزی نماند. آخر شنیده ام که

پیامبر(ص) فرمودند: اگر امر به معروف و نهی از منکر ترک شود، خداوند دعاها را نمی

شنود و بلا نازل میکند. من خواستم جلوی بلا را بگیرم.اما اینجا بعضی ها میگویند کار بدی

کرده ام. بعضی ها برای اینکه زورشان می آمد برای خرج بیمارستان کمک کنند میگفتند به

تو چه ربطی داشت؟!!مملکت قانون و نیروی انتظامی دارد!ولی آن شب اگر من جلو نمی

رفتم، ناموس شیعه به تاراج میرفت ونیروی انتظامی خیلی دیر میرسید. شاید هم اصلا

نمی رسید…یک آقای ریشوی تسبیح بدست وقتی فهمید من چکار کرده ام گفت : پسرم

تو چرا دخالت کردی؟ قطعا رهبر مملکت هم راضی نبود خودت را به خطر بیندازی!من از

دوستانم خواهش کردم که از او برای خرج بیمارستان کمک نگیرند، ولی این سوال در

ذهنم بوجود آمد که آقاجان واقعا شما راضی نیستید؟؟ آخر خودتان فرمودید امر به معروف

و نهی از منکر مثل نماز شب واجب است.آقاجان!بخدا دردهایی که میکشم به اندازه ی

این درد که نکند کاری بر خلاف رضایت شما انجام داده باشم مرا اذیت نمیکند. مگر خودتان

بارها علت قیام امام حسین(ع) را امر به معروف و از منکر تشریح نفرمودید؟مگر خودتان

بارها نفرمودید که بهترین راه اصلاح جامعه تذکر لسانی است؟یعنی تمام کسانی که مرا

توبیخ کردند و ادعای انقلابی گری دارند حرف شمارا نمی فهمند؟؟یعنی شما اینقدر بین ما

غریب هستید؟؟رهبرم!جان من و هزاران چون من فدای غربتت. بخدا که دردهای خودم در

برابر درد های شما فراموشم میشود که چگونه مرگ غیرت و جوانمردی را به سوگ

مینشینید.آقا جان!من و هزاران من در برابر درد های شما ساکت نمی نشینیم و اگر بارها

شاهرگمان را بزنند و هیچ ارگانی خرج مداوایمان را ندهد بازهم نمی گذاریم رگ غیرت و

ایمان در کوچه های شهرمان بخشکد.

بشکست اگر دل من بفدای چشم مستت

سر خمَ می سلامت شکند اگر سبویی

 


  • احمد لیاقی

(نقل قول از خلبان آزاده سردار اکبر صیاد بورانی)

در دوران تحصیل در آمریکا روزی در بولتن خبری پایگاه ریس که هر هفته منتشر میشود مطلبی نوشته شده بود که توجه همه را به خود جلب کرد.مطلب این بود:

دانشجو بابایی ساعت 2 بعد از نیمه شب میدود تا شیطان را از خود دور کند.

من و بابایی هم اتاقی بودیم.ماجرای خبر بولتن را از او پرسیدم.او گفت:

-چند شب پیش بی خوابی به سرم زده بود رفتم میدان چمن پایگاه و شروع به دویدن کردم.از قضا کلنل باکستر فرمانده پایگاه با همسرش از میهمانی شبانه بر میگشتند.آن ها با دیدن من شگفت زده شدند.کلنل ماشین را نگه داشت و مرا صدا زد. نزد او رفتم.او گفت در این وقت شب چرا میدوی؟گفتم خوابم نمیبرد گفتم بدوم تا خسته شوم.گویا توضیح من برای کلنل قانع کننده نبود.او اصرار کرد تا واقعیت را برایش بگویم.به او گفتم مساییلی در اطراف من میگذرد که گاهی موجب میشود شیطان با وسوسه هایش مرا به گناه بکشاند.در دین ما توصیه شده که در چنین مواقعی بدویم و یا دوش آب سرد بگیریم.آن دو با شنیدن حرف من تا دقایقی میخندیدند.زیرا با ذهنیتی که نسبت به مسایل جنسی داشتند نمیتوانستند رفتار مرا درک کنند.

منبع:کتاب پرواز تا بی نهایت

 

  • احمد لیاقی

نقل قول از اقدس بابایی خواهر شهید

عباس نسبت به احکام شرع بسیار پایبند بود.وقتی به منزل ما میآمد میپرسید:

خمس مالتان را داده اید یا نه؟

و میگفت:گرچه من میدانم به شما خمس تعلق نمیگیرد؛چرا که یک فرش دارید و آن هم مورد استفاده است.برنج وروغن هم از مصرف سالتان کم میآید؛ولی با تمام این وجود با یک روحانی آگاه بخواهید تا خمس مالتان را حساب کند.ممکن است هیچ چیز هم به شما تعلق نگیرد؛ولی این وظیفه ی همه ی ماست.

او میگفت:

چنانچه خمس مالتان را نپردازید مالتان پاک نیست و از نظر شرع هم اشکال دارد واز این گذشته مالتان برکت ندارد.


منبع.کتاب پرواز تا بی نهایت

  • احمد لیاقی

داخل کانال پناه گرفته بودیم. آتش دشمن روی خط مقدم ما در "خرمشهر" فوق العاده شدید بود. هرکس برای تیراندازی سرش را بالا می برد، بلافاصله شهید می شد. کل نفرات زنده و مجروح ما بیست نفر بود. بقیه جام شهادت را عاشقانه سر کشیده بودند. صدای رگبار لحظه ای قطع نمی شد. می دیدم زندگی در یک لحظه مثل پرنده ای می سوزد. در آن لحظه نمی توانستم نام آن پرنده را که در پایان عمر خویش می سوزد و بعد از خاکستر خود دوباره زنده می شود، به یاد بیاورم. تنها حرف "ق" به ذهنم می آمد. راستش تکان نمی توانستیم بخوریم. راستی که فرمانده بودن چقدر سخت است. وقتی فرمانده نیستی، اضطراب کمتری داری. تلاش می کنی پیش بروی یا جان سالم خویش را در ببری. اما هنگامی که مسئولیت عده ای را به عهده گرفتی به جای تک تک آنها دلشوره داری. به جای هریک از آنها زخمی می شوی و بار اندوه شهادت شان را بر دوش می کشی. ناگهان بی سیم چی را دیدم که با زحمت خودش را به من رساند. ـ "آقا مهدی یه!" " آقا مهدی باکری" وضعیت گردان را از من پرسید. گفتم که بچه ها زیر آتش شدید دشمن یکی بعد از دیگری دارند شهید می شوند. "آقا مهدی" گفت که یک جوری تحمل کنید تا نیروی کمکی برسد. تماس ما قطع شد. بچه ها گاهی تفنگ هایشان را بی آن که سرشان را بالا بیاورند، روی سرشان می بردند و شلیک می کردند. یک دفعه دیدم زمزمه ای در حال اوج گرفتن است. " اللهم کن لولیک الحجه بن الحسن...." لب هایم تکان خورد و من نیز به موج دعا پیوستم. هنوز دعای بچه ها برای چندمین بار ادامه داشت که دیدم آتش دشمن قطع شد. سرم را کمی بالا آوردم و نگاه کردم. دیدم تمامی نیروهای دشمن در حال عقب نشینی هستند. ـ "آقا مهدی با شما کار دارند!" ـ "آقا مهدی! تمامی بعثی ها پا به فرار گذاشتند....!" آقا مهدی با تعجب پرسید: "جریان چیه!؟" گفتیم: بچه ها فرمانده و شفا دهنده اصلی را صدا زدند. آقا امام زمان (عج) همه ما را نجات داد...!" شنیدم که آقا مهدی پشت بی سیم گریه کنان گفت: ـ "خوشا به سعادت و لیاقت تان که سرباز فرمانده اصلی بودید!" *منبع: خاطرات رزمندگان آذربایجان شرقی سایت ساجد ویژه‌نامه سی سالگی دفاع مقدس در خبرگزاری فارس انتهای پیام

  • احمد لیاقی

 چرا برخلاف ضریح و مرقد امان دیگر، ضریح مرقد مطهر سیدالشهدا(ع) شش گوشه ساخته شده است.


در این باره روایت های گوناگونی وجود دارد. اما مجموع این روایت ها و آن چه نزدیک تر به منطق به نظر می رسد، آن چیزی است که شیخ مفید(ره) در کتاب «الارشادات» آورده است. او در بخشی از این کتاب نام ۱۷ نفر از شهدای بنی هاشم در روزعاشورا را ذکر کرده و  نوشته است:«آنان پایین پای آن حضرت در یک قبر (گودی بزرگ) دفن شدند و هیچ اثری از قبر آنان نیست و فقط زائران با اشاره به زمین در طرف پای امام ـ علیه السّلام ـ آنان را زیارت می‌کنند و علی بن الحسین ـ علیهم السّلام ـ (علی اکبر) از جملة آنان است.برخی گفته‌اند: محل دفن علی اکبر نسبت به قبر امام حسین ـ علیه السّلام ـ نزدیک‌ترین محل است.»


در بعضی از روایات دیگر از جمله کتاب «کامل الزیارات» جعفر بن محمد قمی هم آمده است: «امام سجاد ـ علیه السّلام ـ (با قدرت امامت و ولایت) به کربلا آمد و بنی‌اسد را سرگردان یافت، چون که میان سرها و بدن‌ها جدایی افتاده بود و آنها راهی برای شناخت نداشتند، امام زین العابدین ـ علیه السّلام ـ از تصمیم خود برای دفن شهیدان خبر داد، آن گاه به جانب جسم پدر رفت، با وی معانقه کرد و با صدای بلند گریست، سپس به سویی رفت و با کنار زدن مقداری کمی خاک قبری آماده ظاهر شد، به تنهایی پدر را در قبر گذاشت و فرمود: با من کسی هست که مرا کمک کند و بعد از هموار کردن قبر، روی آن نوشت: «هذا قبر الحسین بن علی بن ابی طالب الّذی قتلوه عطشاناً غریباً»؛ این قبر حسین بن علی بن ابی طالب است، آن حسینی که او را با لب تشنه و غریبانه کشتند.


پس از فراغت از دفن پدر به سراغ عمویش عباس ـ علیه السّلام ـ رفت و آن بزرگوار را نیز به تنهایی به خاک سپرد. سپس به بنی‌اسد دستور داد تا دو حفره آماده کنند، در یکی از آنها بنی‌هاشم و در دیگری سایر شهیدان را به خاک سپردند، نزدیک‌ترین شهیدان به امام حسین ـ علیه السّلام ـ فرزندش علی اکبر ـ علیه السّلام ـ است؛ امام صادق ـ علیه السّلام ـ در اینباره به عبدالله بن حمّاد بصری فرموده است: امام حسین ـ علیه السّلام ـ را غریبانه کشتند، بر او می‌گرید کسی که او را زیارت کند غمگین می‌شود و کسی که نمی‌تواند او را زیارت کند دلش می‌سوزد برای کسی که قبر پسرش را در پایین پایش مشاهده کند.


بنابراین به نظر می رسد گوشه های اضافی ضریح مطهر امام حسین(ع) محل دفن پسر بزرگ ایشان یعنی حضرت علی اکبر(ع) باشد و محل دفن  نوزاد شش ماهه اباعبدالله الحسین(ع) یعنی علی اصغر(ع) نیز روی سینه پیکر مطهر امام حسین(ع) باشد.

  • احمد لیاقی


وقتی شخصیت علی (ع) را  مورد مطالعه قرار میدهیم ،لبریز از فضایل و بزرگی می باشد ،علی(ع) انسانی است که دوستان او از وجود چنین شخصیتی فخر ومباهات کرده و سعی میکنند در طول زندگی خویش راه او را سرلوحه زندگی خویش قرار داده وهدف  او را در بلندای اهداف زندگی خود قرار دهند،و دشمنانش نیز با همه کینه توزی های خود نسبت به ایشان توان انکار  ویا حتی نهان کردن عظمت ومنزلت جایگاه او را نداشته وندارند ،وقتی از علی (ع) حرف  بمیان میاید اوّل چیزی که به ذهن هر عقل سلیمی میرسد جایگاه آنحضرت نزد آخرین فرستاده خدا پیامبر گرامی اسلام (ص) میباشد .
رسول اکرم(ص)در شخصیت بی انتهای علی (ع) و کمالات بی نظیر و فضایل بی پایانش احادیثی فرموده اند که به بخشی از آنها اشاره می نماییم . 
حضرت محمد(ص)فرمود : 
- اگر تمام باغها قلم گردد ، همه دریا ها مرکب ، همه جن ها حسابگر و انسانها نویسنده شوند تا همه فضایل و مناقب علی را بشمارند نمی توانند . (1) 
- سوگند به آن خدایی که جان من در دست قدرت اوست، اگر نبود این که گروهی از امت من تورا مثل  انصاری که عیسی را به خدایی اشتباه گرفتند ، غلو کنند در مورد فضایل و مناقب تو ، مطالبی می گفتم که تمام مسلمانان خاک زیر پای تورا توتیای چشم خود می کردند . (2) 
- هر کس  دوست دارد مثل من زندگی کند و مثل من بمیرد ، به ولایت علی بن ابیطالب تمسک کند . (3) 
- پروردگار عالم به من وحی کرد و مرا مامور ساخت که علی (ع) را با لقب امیرالمومنین بخوانم و فرمود: تا به حال، کسی را با این لقب نخوانده ام و آن را به کسی نخواهم داد . (4) 
- پیامبراکرم (ص) قبل از وفات خویش از آینده خبرداد و فرمود: پیروان حضرت موسی به هفتاد و یک گروه تقسیم شدند؛ همه آنان اهل آتش هستند جز گروهی که از وصی اش" یوشع " پیروی نمودند و پیروان حضرت مسیح نیز به هفتاد و دو گروه تقسیم گردیدند و همگی گرفتار عذاب اخروی می گردند، جزآنان که از جانشین او" شمعون" تبعیت کردند ، امت من نیز به هفتاد و سه شعبه تقسیم می شوند همگی در قهر خدا گرفتار خواهند شد مگر آن گروه راستین که از وصی و جانشینم علی بن ابیطالب (ع) پیروی نمایند . (5) 
- هر کس می خواهد حضرت نوح (ع) را در عزم و اراده اش بنگرد و علم سرشار حضرت آدم (ع) را درک کند و به جدم حضرت ابراهیم (ع) در حلم و بردباری اش نگاه کند و حضرت موسی (ع) را در ذکاوت و هوشیاری و حضرت عیسی (ع) را در زهد و بی توجهی به دنیا ببیند ، وجود مبارک علی (ع)  را ببیند . (6) 
- من شهرعلم هستم و علی درِ آن است ، هر کس می خواهد وارد آن شود باید از درش بگذرد . (7) 
- علی از حیث قضاوت و داوری نیز در میان امت من بی نظیر است . (8) 
- سرلوحه دفتر هر فرد با ایمان محبت و دوستی علی ابن ابیطالب(ع)  است .(9) 
- علی داناترین امت من ، بعد از من است .(10) 
*********
1- محجه البیضاء، ج 4، ص 206 
2- مسند احمد حنبل به نقل شرح ابن ابی الحدید، ج 9، ص 168 
3- شرح ابن ابی الحدید، ج 9، ص 168 
4- بحار الانوار، ج 37، ص 290 
5- وسایل الشیعه، ج 18، ص 31 
6- محجه البیضاء، ج 4، ص 192 
7- کنز العمال، ج 11، ص 600 
8- آفتاب ولایت، ص 138 
9- بحار الانوار، ج 39، ص 229 
10- کنز العمال، ج 6، ص 153

 

  • احمد لیاقی


ـ در جنگ صفین، برخی از سپاهیان امیرالمؤمنین(ع) به معاویه و لشکریانش ناسزا می گفتند. حضرت از این کارشان ناراحت شدند و فرمودند: من از این بدگویی شما ناخرسندم. شما می توانید به جای فحش دادن، چگونگی کردار و رفتارشان را بیان کنید و شرح دهید. در آن صورت گفتارتان مؤثرتر و موعظه تان رساتر است. به جای ناسزاگویی از خدا بخواهید که شما و آنان را نگه دارد و بین تان صلح و صفا برقرار کند و آنان را از گمراهی نجات دهد و حق را به آنان بشناساند.

ـ حضرت علی(ع) نه تنها با تمام دوستان و دشمنان شان، به عدالت رفتار می کرد، حتی با قاتل خود نیز از روی انصاف و عدالت حکم کردند و فرمودند: اگر بر اثر این ضرب مُردم، در برابر ضربه قاتلم فقط یک ضربه بزنید و مبادا اعضای بدن اش را ببرید. حضرت علی(ع) در کمال بزرگواری، فرزندان شان را به آرامش دعوت کردند و از آنها خواستند که با ابن ملجم ملعون، برخوردی مناسب و انسانی داشته باشند، به او آب و غذا بدهند و از آزار و شکنجه او بپرهیزند.

  • احمد لیاقی
ای تمام تار و پود مرتضی 
ای همه بود و نبود مرتضی 

خانه را خالی ز خوشحالی مکن 
یار من پشت مرا خالی مکن 

ای تمام عشق ای خونین جگر 
یا بمان یا که مرا با خود ببر 

ای تمام عشق بانوی علی 
لرزه افتاده به زانوی علی 

از سخن افتاده ای با من ولی 
چشم بگشای, علی هستم علی 

رفتنت خانه خرابم می‌کند 
ماندنت چون شمع آبم می کند 

ای مسیحای علی اعجاز کن 
مشگل مشگل گشا را باز کن 

ای کتاب عشق من بسته مشو 
مثل مردم از علی خسته نشو 
-- 
فاطمه چشمان خود را باز کرد 
با زبان دل سخن آغاز کرد 

ای همیشه همنشین فاطمه 
ای امیرالمؤمنین فاطمه 

ای که غمها را عسل کردی علی 
گوچه را زانو بغل کردی علی 

ای که برارض و سماء هستی امیر 
جان زهرایت سرت بالا بگیر 

این دل غمدیده را هم زنده کن 
جان من, جان من یکبار دیگر خنده کن 

آنکه باید دل غمین باشد منم 
دل غمین و شرمگین باشد منم 

خواستم یاری کنم اما نشد 
ریسمان از دستهایت وا نشد 
-- 
منم گدای فاطمه جانم فدای فاطمه

  • احمد لیاقی


حجت الاسلام سیدمحمدباقر حجتی، یکی از شاگردان استاد شهید مطهری می گوید:

«استاد شهید، هنگام تدریس گاهی آن چنان در تفکر و هیجان غرق می شدند که حتی سرمای شدید و یا گرمای طاقت فرسای فضای جلسه را احساس نمی کردند و عاشقانه سرگرم تدریس می گشتند، بدان گونه که هیچ انگیزه ای نمی توانست مسیر تفکر و اندیشه و تمرکز فکری ایشان را پریشان و منحرف و یا دچار آسیب سازد.

استاد در تمام فصول در حجره ای تدریس می فرمود که نه به گاه شدت حرارت ایام گرما، وسیله خنک کننده ای در آن وجود داشت و نه به هنگام سوز سرمای پاییز و زمستان ـ که گاهی تا مغز استخوان را می آزرد ـ وسیله ای برای گرم کردن فضای جلسه درس در آن تهیه شده بود. حتی در ایام شدت سرما، درِ حجره به هنگام تدریس باز بود و استاد عزیز ما هنگام تدریس، آن چنان در بیان مطالب، از خود علاقه و حرارت نشان می دادند که ما در حین درس، آن گاه که گوش به سخنان ایشان سپرده بودیم، سرمای پیرامون خود را غالباً احساس نمی کردیم و آن گاه که درس پایان می یافت، تازه احساس می کردیم تا چه اندازه هوا سرد و سوزناک و غیرقابل تحمل است.

در طول مدت قریب به دوازده سال که در مدرسه مروی از محضر پرفیض استاد شهیدمان در حکمت و فلسفه اسلامی بهره می جستیم، هرگز سخنی که حاکی از خودستایی باشد، از ایشان نشنیدیم و علی رغم مایه های فراوان و سرشار علمی، آن چنان فروتنانه و بی ریا سرگرم بحث می شدند که همه حاضران و ناظران مجلس درس خود را مجذوب خویش می ساختند».

پیام متن:

1. شوق فراوان شهید مطهری به تدریس به گونه ای بود که گرمای طاقت فرسا و سرمای سوزان محیط درس، هم بر خود و هم بر حاضران احساس نمی شد.

2. راه تحمل سختی ها در مسیر علم جویی، وجود شور و علاقه در قلب ا

  • احمد لیاقی

عالم پرهیزگار حاج شیخ علی تاکی شهرضایی در دهه ی محرم سال 1322 این قضیه را نقل فرمودند:
سالی بنده در فصل زمستان، در مشهد مقدس بودم و به حضرت امام رضا علیه السلام عرض کردم که من خیلی به زیارت امام حسین علیه السلام مشتاق شده ام و فکر می کنم اگر به کربلا نروم مریض می شوم و از شما تقاضای گذرنامه دارم! در آن زمان فقد یکصد و هفده تومان پول داشتم و گذرنامه نیز نداشتم. و نمی دانستم چگونه باید به کربلا بروم.

 

 


بالاخره به خرمشهر آمدم، سید رضا رضوانی برایم یک مکان در کشتی به مبلغ پانزده تومان کرایه کرد و نمی دانست که من می خواهم بدون گذرنامه و به صورت قاچاق به کربلا بروم! عده ی دیگری در کشتی بودند همه دارای گذرنامه بودند. جایی در وسط آب یک شرطی آمد و ما یک فلس در دست او گذاشتیم و رد شدیم.
 
وقتی به بصره رسیدیم. برای گرفتن بلیط قطار اقدام کردم، اما چون نزدیک اربعین و موقع ازدحام زوار بود، نتوانستم بلیط تهیه کنم و مجبور شدم به مسافرخانه ی سید علی حکاک بروم. در مسافرخانه اتاقی گرفتم و در اتاق رفتم و خوابیدم.
همین که به خواب رفتم، ناگاهان بیدار شدم و دیدم شخصی بالای سرم ایستاده است و می گوید: شما بلیط می خواستید! بلند شوید و اثاثیه را جمع کنید. در این هنگام یک بلیط قطار به من داد و ظاهرا پول آن را هم نگرفت و گفت: زود جمع کن و برو!
من اثاثیه را جمع کردم و به دوش گرفتم، لحاف و وسائل را در چادر خوابی پیچیده بودم و بر دوش گرفته بودم و یقینا هر کس مرا می دید، می فهمید که ایرانی هستم.
هنگامی که می خواستیم به قطار وارد بشویم باید تک تک به اتاقی که مأمور کنترل گذرنامه در آن بود وارد می شدیم و از طرف دیگر اتاق خارج می شدیم و به طرف قطار می رفتیم. هنگامی که به اتاق رسیدم، متوجه شدم که هیچ مسافری در اتاق نیست و من باید به تنهایی وارد اتاق شوم و گذرنامه را به شرطه نشان دهم و سپس از اتاق خارج شوم. اما من چون گذرنامه نداشتم، متحیر شدم. ناگهان ملهم شدم که «یا امام حسین علیه السلام» و «یا اباالفضل علیه السلام» بگویم و رد شوم.
پس این دو اسم مبارک را پیوسته بر زبان می آوردم و در حالی که اثاثیه را بر دوش گرفته بودم، وارد اتاق شدم و از طرف دیگر خارج شدم! اما گویا در مقابل چشم آن مأمور پرده ای کشیده شده بود و مرا نمی دید! هیچ واکنشی نسبت به من نشان نداد و من رد شدم. تا کربلا نیز کسی از ما گذرنامه نخواست.
بالاخره به کربلا رسیدیم و در کربلا نیز چون به نجاری و چوب بری وارد بودم، سقف خانه ی رئیس کنسولگری ایران را درست کردم و او با ما آشنا شد و فرمان داد که به من گذرنامه بدهند. و پس از آن، گذرنامه را به شیخ حسین شاهرودی دادم و برایم «کارت اقامت» گرفت، و از آن روز به بعد، ما در عراق اقامت کردیم.

 
  • احمد لیاقی

این رقص جنون

۲۱
اسفند
این رقص جنون قسمت هر بی سر و پا نیست.....

جز شور حسین بن علی در سر ما نیست.......

دیوانه ای از روضه گذر کرد و به خود گفت......

دیوانه تر از سینه زن کرب و بلا نیست......
  • احمد لیاقی