حوالی حرم

خوشا ب حال آنان که با شهادت رفتند

حوالی حرم

خوشا ب حال آنان که با شهادت رفتند

شهدا شرمنده ایم

۲۰
فروردين

به یاد آنهایـــی که جز استخوانهایشـــان چیزی از جسمشان نمانـــده اما عظمت و شکـــوه غیرت

و روحشان عالــــم را فرا گرفته،


باز هم همان جملـــه ...

                                           ♥شهـــدا شــــرمنده ایــــم♥

  • احمد لیاقی
سلام خدمت دوستان.نرم افزاز کتاب اندروید به نام صدیقه الشهیده....توسط کربلایی محمد برزین.رضا نودهی.احمد لیاقی ساخته شده است

موضوعات کتاب..

زندگی نامه بی بی دو عالم حضرت زهرا

پاسخ گویی به شبهات



دانلود کنید 
  • احمد لیاقی

پدر صورت پسر را بوسید
گفت:

تا کی میخوای بری جبهه؟؟

پسر خندید و
گفت:

قول میدم این دفعه آخرم باشه بابا!

پدر:قول دادی ها...!و پسر، سر قولش "جان" داد...


  • احمد لیاقی

 
سلام مادر، از سازمان آمار مزاحم میشم.

شما چند نفرید ؟

مادر سرشو پایین میندازه و سکوت میکنه،

بعد میگه:

میشه خونه ما بمونه برای فردا ؟

چرا مادر ؟


آخه شاید فردا از پسرم خبری برسه . . .

  • احمد لیاقی

هدیه کوچک

۲۰
فروردين
می گفت می خواهم یه هدیه بفرستم جبهه ، به خاطر کوچکیش که ردش نمی کنید؟
همه همدیگر را نگاه کردند
و گفتند:نه قبول میکنیم .
حالا هدیه ات چی هست؟
به نوجوان سیزده چهارده ساله ای اشاره کرد و گفت: پسرم!
  • احمد لیاقی

امام صادق(ع)...

۲۰
فروردين

 امام صادق (ع):  هرکه خواهد نامش بلند شود باید گمنامی پیشه کند...

  • احمد لیاقی

چشم یعقوب به یوسف 
شده روشن امروز

آمده در بر رودابه 
تهمتن امروز



مادر! این وصل پرآوازه 
مبارک باشد
حس مادرشدن تازه
مبارک باشد



پیکر شیرجوان آمده 
 بر دوش بگیر
مثل قنداقه شده خوب
در آغوش بگیر



پیکری را که برای 
تو غزل میخواند

پیکری را که به شش 
ماهگی اش میماند



"مست بود و هوس جام 
شدن داشت نشد"

عشق گمنامی وگمنام 
شدن داشت نشد

"

در پی عهد خودش 
باده به دستانت داد"

تا تو گفتی که بیا گوش 
به فرمانت داد



بازهم شکرخدا داغ 
شماشیرین است
داغ سخت است ولی
اوج مصیبت این است:



فرض کن فرض! فقط
 فرض کن این مسئله را
پیش نعش پسرت گوش
کنی هلهله را



فرض کن خشک شود
روی لبت لبخندت

اربأ اربا بشود پیش
خودت فرزندت



بگذارید بگویم که
چه در سر دارم/
اصلأ امروز تب 
روضه ی اکبر دارم

...


شاعر:محسن کاویانی

  • احمد لیاقی

کیان

۲۰
فروردين

کیان...

دختری سه ساله بود که پدرش آسمانی شد. . . .
دانشگاه که قبول شد،همه گفتند باسهمیه قبول شده.!!!
ولی. . . .هیچ وقت نفهمیدند  کلاس اول وقتی می خواستند به او یاد بدهند که بنویسد"بابا". . . .



یک هفته در تب سوخت
  • احمد لیاقی

یادمان نرود

۲۰
فروردين

1.jpg

آری این جا گلزار شهداست

گلزاری که صدها گل ایمان در آن خفته است

 گلزاری که از هر گلش بوی ایثار وایمان و فداکاری به مشام می رسد

آری شهدا زنده اند

زنده اند واین ماییم که مرده،

 ارواح ماست که مرده است....

اذهانمان را غبار غفلت ونسیان پوشانده است....

فراموش کرده ایم

 فراموش کرده ایم تمام آنچه را که زمانی آرمان و ایمان مردمانی با خدا بود...

 فراموش کرده ایم

آرمان هایی را که قطره قطره ی خون جوانان این مرز وبوم در راه آن ریخته شد... .

آن روزها ارزش وطن پرستی بود

واین روزها تقلید از دشمنان وطن

 آن روزها ایمان به خدا بود

و این روزها ایمان به شیطان

 آن روزها جوانان بودند وایثار

 و این روزها جوانانند و پایمالی خون جوانان دیروز....

 

  • احمد لیاقی


کاش می شد به همان حال و هوا برگردیم

بـه زمــیــن و بــه زمـــان شهـــدا بـرگـردیــم


دور بـاشـیـــم از آئـیـنـه ی خــودبـیـنـی مـان

کـاشــــ می شد که دوباره به خـدا برگردیم

  • احمد لیاقی

تقلید صدا

۰۹
فروردين

همه خبر پیروزی و هیجان عملیات در نقاط مختلف جبهه را از رادیو

خنده های جنگ

با نفس گرم و گیرای عباس کریمی بارها شنیده بودند

 

در مواقع عقب نشینی بچه ها ادای او را با آب و تاب

 

در می آوردند و میگفتند : رزمندگان اسلام ، خدا خیرتان بدهد

 

حماسه ای دیگر،دستتان درد نکند، محشر کردید ،

 

عقب نشینی از این سریعتر غیرممکن است

 

 



 

شادی ارواح طیبه شهدای 8 سال دفاع مقدس .صلوات.
  • احمد لیاقی

بره گمشده عباس

۰۹
فروردين


با سر و صدای محمود از خواب پریدم. محمود در حالیکه هرهر می خندید رو به عباس گفت: «عباس پاشو که دخلت درآمده. فک و فامیلات آمده اند دیدنت!» عباس چشمانش را مالید و گفت: «سر به سرم نگذار. شما کجا، این جا کجا؟» - خودت بیا ببین. چه خوش تیپ هم هستند. واست کادو هم آورده اند! همگی از چادر زدیم بیرون. سه پیرمرد با شلوار پاچه گشاد و چاروق و کلاه نمدی به سر در حالیکه یکی از آنها بره سفیدی زیر بغل زده بود، می آمدند. عباس دودستی زد به سرش و نالید: «خانه خراب شدم!» به زور جلوی خنده مان را گرفتیم. پیرمردها رسیده نرسیده شروع کردند به قربان صدقه رفتن و همه را از دم با ریش زبر و سوزن سوزنی شان گرفتند به بوسیدن. عباس شرمزده یک نگاه به آنها داشت یک نگاه به ما. به رو نیاوردیم و آوردیمشان تو چادر. محمود و دو، سه نفر دیگر رفتند سراغ دم کردن چایی. عباس آن سه را معرفی کرد: پدر، آقا بزرگ و خان دایی، پدرزن آینده اش. پیرمردها با لهجه شیرینی حرف می زدند و چپق می کشیدند و ما سرفه می کردیم و هر چند لحظه می زدیم بیرون و دراز به دراز روی شکم مان را می گرفتیم و ریسه می رفتیم. خان دایی یا به قول عباس، خالو جان بره را داد بغل عباس و گفت: «بیا خالو جان، پروارش کن و با دوستانت بخور.» اول کار بره نازنازی لباس عباس آقا را معطر کرد و ما دوباره زدیم بیرون. ولخرجی کردیم و چند بار به چادر تدارکات پاتک زدیم و با کمپوت سیب و گیلاس از مهمان های ناخوانده پذیرایی کردیم. پدرزن عباس مثل اژدها دود بیرون داد و گفت: «وضعتان که خیلی خوبه. پس چی هی می گویند به جبهه ها کمک کنید و رزمنده ها محتاج غذا و لباس و پتویند؟» عباس سرخ شد و گفت:«نه کربلایی شما مهمانید و بچه ها سنگ تمام گذاشته اند.» اما این بار پدر و آقا بزرگ هم یاور خان دایی شدند و متفق القول شدند که ما بخور و بخواب کارمان است والله نگهدارمان! کم کم داشتیم کم می آوریم و به بهانه های الکی کرکر می کردیم و آسمان و صحرا را نشان می دادیم که مثلا به ابری سه گوش در آسمان می خندیدیم! شب هم پتوهایمان را انداختیم زیرشان و آنها تخت خوابیدند. از شانس بد آن شب فرمانده گردان برای این که آمادگی ما را بسنجد، یک خشم شب جانانه راه انداخت. با اولین شلیک، خان دایی و آقا بزرگ و پدر یا مش بابا مثل عقرب زده ها پریدند و شروع به داد و هوار کشیدن و یا حسین و یا ابوالفضل به دادمان برس، کردن.لابه لای بچه ضجه می زدند و سینه خیز می رفتند و امام حسین را به کمک می طلبیدند. این وسط بره نازنازی یکی از فرمانده هان را اشتباه گرفته بود و پشت سرش می دوید و بع بع می کرد. دیگر مرده بودیم از خنده.فرمانده فریاد زد: «از جلو نظام!» سه پیرمرد بلند فریاد زدند: «حاضر!» و بره گفت: «بع! بع!» گردان ترکید. فرمانده که از دست بره مستأصل شده بود دق دلش را سر ما خالی کرد: بشین، پاشو، بخیز!با هزار مکافات به پیرمرد حالی کردیم که این تمرین است و نباید حرف بزنند تا تنبیه نشویم. اما مگر می شد به بره نازنازی حرف حالی کرد. کم کم فرمانده هم متوجه موضوع شد. زودتر از موعد مقرر ما را مرخص کرد. بره داشت با فرمانده به چادر مسئولین گردان می رفت که عباس با خجالت و ناراحتی بغلش کرد و آورد. پیرمرد ها ترسیده و رمیده شروع کردند به حرف زدن که: «بابا شما چقدر بدبختید. نه خواب دارید و نه آسایش. این وسط ما چکاره ایم، خودمان نمی دانیم!»

 صبح وقتی از مراسم صبحگاه برگشتیم، دیدیم که عباس بره اش را بغل کرده و نگاه مان می کند. فهمیدیم که سه پیرمرد فلنگ را بسته اند و بره را گذاشته اند برای عباس. محمود گفت: «غصه نخور، خان دایی پیرمرد خوبی است. حتماً دخترش را بهت می دهد!» عباس تا آمد حرف بزند بره صدایی کرد و لباس عباس معطر شد

  • احمد لیاقی

اسلحه من

۰۹
فروردين

به بِهشتِ زَهرا مــﮯ رَوم...

قطعه یِ شهدا...

از کنار عکس هــا عُبــور مــﮯ کنَم...

چادُرم را رویِ ســَرَم محکــم مــﮯ کــنــَم...

و زیر لـبــــ مــﮯگویــَم...

دشـمــَن قلبتــــ را نِشـانـه گـِرفتـــ...

و اسلحه اَتــ را بـَر زَمیــن انــداختـــ...

من تا زنــده اَم نمــﮯ گــُذارَم...

اَفکارَم را نِشـانــه بگیــرَد و چــآدُرَم را بــَر زَمـیــن انــدازَد...

امضـاء:

+چآدُرَم

 

  • احمد لیاقی

شهید ناهی

۰۷
فروردين

من خودم خیلی ازین شعر خوشم اومد وامیدوارم شما هم خوشتون بیاد....

 

این شعر در مورد کسیه که شماها همه میشناسینش....

 

بعد خوندن شعر نظرتون رو در مورد کار شهید علی خلیلی بگین...

 

شهید علی خلیلی ناهی از منکر

شهید علی خلیلی ناهی از منکر

 

مثل یک مرد پَر کشیدی تا...

 

آسمان را به بَر کشیدی تا...

 

تا که باران به شهر برگردد

 

باز هم چشم تر کشیدی تا...

 

روزها رنگ شب به خود دارند

 

روز را تا سحر کشیدی تا...

 

سینه‌ات داغدار فردا بود

 

«آه» را بیشتر کشیدی تا...

 

در همان کوچه‌های بی‌غیرت

 

سینه‌ات را سپر کشیدی تا...

 

حرف امروز نیست جان دادن

 

روی دیوار در کشیدی تا...

 

ارث مادر رسیده است به تو

 

مثل یک مرد پَر کشیدی تا...

 

برای شادی روح تمام شهدا صلوات...

  • احمد لیاقی

افسران - جنگ ما،فتح فلسطین را به دنبال خواهد داشت....

  • احمد لیاقی

 

بسم رب الحسین

کربلا هنوز در محاصره است گمانم دوباره حرمله تشنه خون علی اصغر و سپاه یزید منتظر علی اکبر و جوانان بنی هاشمند که دوباره سلاله های پاک رسول خدا را قطعه قطعه نمایند

می خواهند دوباره سر راه حسین علیه السلام را بگیرند و از همه گروهای دنیا کمک خواسته اند اما کربلا همچنان منتظر حسین است می خواهند دوباره شورایی دیگر برپا کنند که شمیم عطرش به مشام می رسد اما زمان آن کی خواهد رسید خدا می داند خدایا می ترسم زمان آن وقتی فرا برسد که ما در قید حیات نباشیم وبه سلاله پاک رسول خدا لبیک نگوییم .

ندای (( هل من ناصرینصرنی))بگوش می رسد کاروان ابی عبداله در راه است و در راه دارد برای سپاهش نیرو می گیرد.

و مقصد این قافله کربلاست آری صدای قافله می آید اما دنیا گوش ما را کر کرده است آوای رحیل بگوش میرسد حبیب من شما را به آن کس قسم می دهم که همه ی هستی و کون و مکان را به خاطر او خلق کرده ای ما را به این قافله برسان شنیده ام که حاجت بندگانت را می دهی حتی اگر آن بنده گنه کار باشد یا ارحم الراحمین.....

آیا باز هم سر حسین علیه السلام به نیزه ها خواهد رفت؟و یا کار بجایی رسد که کودک شش ماهه ای از ولی خود دفاع کندویا حرمله ای که به کمین نشسته وتیر را آماده کرده وباز هم چشم علمداری را هدف گیرد.

در کربلای قبل که حسین نبود خیلی ها خود را اسیر آقا قرار دادند ودیگر نگذاشتند که حسین غریب بماند وبه ندای حسین لبیک گفتند

آیا ما نیز در کربلا که نسل به نسل تکرار خواهد شد شرکت خواهیم کرد به امید آن روز میدانم که خداوند به واسطه ی کرمش ما را در کربلا راه می دهد ودر زمره ی یاران حسین علیه السلام قرار می دهد پس معبودا ما را از سربازان پا در رکاب آن حضرت قرار ده و به ما ایمان و نیرویی عطا کن که بتوانیم به بهترین نحو احسن تا آخرین نفس از آن عزیز دفاع کرده وخون خود را به پای آن حضرت بریزیم و در آخرین لحظه سر به زانوی آن حضرت جان سپاریم در راهش کشته شویم.

 

نسیمی جان فضا می آید                بوی کربلا می آید

 

  • احمد لیاقی

افسران - شهادت مادرم افسانه نیست !

  • احمد لیاقی

… آیا مردم چنین پنداشته اند که به صرف اینکه گفته اند ایمان آورده ایم، رهاشان کنند و بر این دعوی امتحان شان نکنند؟
ای کسانی که ایمان آورده اید جهت چیست که برای جهاد در راه خدا به خاک زمین دل بسته اید؟ آیا راضی به زندگی دنیا عوض حیات آخرت شدید؟ متاع دنیا در پیش عالم آخرت اندک و ناچیز است. پس از عرض سلام برحسب وظیفه چند سطری به عنوان وصیت می نویسم. البته وصیتنامه ی شهید مانند بهترین نوشته ها عرف است و چیز تازه یی برای نوشتن ندارم. بنده با عقیده ی کامل به این راه قدم گذاشته و در کمال آگاهی آن را دنبال کرده ام. از آنجا که دنیا محل امتحان است و در این چند روز زندگی که به لحظه یی می ماند انسان به بوته ی آزمایش گذاشته می شود، اگر بخواهیم عاقبت مان سعادتمندانه باشد باید از این آزمایش سرافراز بیرون آییم تا هم موجب سرافرازی خود و هم خداوند باشیم که خداوند به بندگان پاکش مباهات می کند و خوشا به حال شهیدان که می فرمایند اگر کسی به مسلخ عشق رفته و شهید شود، بالاتر از آن چیزی نیست. برادران و خواهران خدا را شکر کنید که در این عمری که از خدا گرفته اید شاهد چنین تحول عظیمی بودید. قدر این انقلاب را بدانید و از آن مراقبت کنید و به متاع قلیل دنیا دل نبندید که شما را منحرف و بر زمین می زند.

قانون اساسی و نظام این جمهوری را که گفته و خواسته ی شهیدان، نگهداری و پاسداری از آن بوده سبک نشمارید و گرامی بدارید. واقعاً شرم دارد که این شهدا را نبینیم، ولی مدافع این انقلاب نباشیم. اگر خود را آماده نکرده ایم باید بدانیم که آخرت خود را فروخته ایم و اگر در این دنیا قدری پایبند به دین خود بودیم، بهره را در آخر خواهیم برد و اگر دین نداریم لااقل باید آزادمرد بود این بنده در طول عمر خود نتوانستیم هیچ خدمتی انجام دهم و در اعمال خودم عمل مثبتی ندیدم و فقط کوله باری از گناه بردوش دارم که می دانم فقط شهادت در راه او اگر مقبول شود می تواند این گناهان را بشوید و امید داشتم که در طول این زندگی بتوانم هر چقدر کم و کوچک خدمتی کنم. وظیفه ی هر انسانی اگر بخواهد آزاد باشد و سعادتمند یاری دین است، اما افسوس که خود را خیلی بدهکار می بینم و واقعاً در جا زده ایم و حال که در صف مجاهدین فی سبیل الله هستم، می خواهم خداوند به آبروی این سلحشوران نظر خودش از ما برنگرداند و از او می خواهم مرگم را شهادت در راه خودش قرار دهد… چند خواسته دارم که می خواهم اگر ممکن بود رعایت شود، اگر خداوند ما را قبول کرد و مهر بازگشت نزد، رزمندگان هیچ خواسته یی از دولت و مردم نداشته باشند….
دوم صبر پیشه کنند و طریق حضرت زینب (س) را پیش بگیرند و سوم اینکه از دوستان بخصوص دوستان نزدیک می خواهم از کسانی که با آنان رابطه داشته ام حلالیت بطلبند…

  • احمد لیاقی

افسران - بشکند دست مغیره..

  • احمد لیاقی

امیدوارم که خداوند گناهانم را مورد بخشش قرار دهد.

از  تمامی کسانی که به طریقی دینی به آنها دارم طلب مغفرت می کنم، خواهش می کنم مرا ببخشید تا خدای مهربان هم شما را ببخشد.

کسانی که به من دینی دارند، همه آنها را می بخشم، امید که خدای قادر متعال همه آنها را بیامرزد. از پدر و مادر عزیزم حلالیت می طلبم و همسر و فرزندانم را به شما می سپارم، امید که آنا ن را در جهت دین مبین اسلام به رهبری امام تشویق کنید.

از همسر و فرزندانم که نتوانستم بیش از این وسیله آسایششان را فراهم نمایم، طلب بخشش می کنم. از خواهران و برادرانم حلالیت می طلبم.

توصیه من به شما عزیزان این است که خدا را فراموش نکنید.

  • احمد لیاقی

دکتر مجید شهریاری در سال ۱۳۴۵ و در زنجان متولد گردید . ایشان تحصیلات ابتدایی و دبیرستان را در زنجان ، دوره کارشناسی را در رشته مهندسی الکترونیک در دانشگاه صنعتی امیر کبیر ( از سال ۱۳۶۳ تا سال ۱۳۶۸ ) ، دوره کارشناسی ارشد را در رشته مهندسی هسته ای در دانشگاه صنعتی شریف ( از سال ۱۳۶۹ تا سال ۱۳۷۱) و دوره دکتری در رشته مهندسی هسته ای را در دانشگاه امیر کبیر از سال ۱۳۷۲ تا ۱۳۷۷ ) گذارنده اند . بدین تربیت ، ایشان تمام تحصیلات خود را در کشور جمهوری اسلامی ایران گذراند .

 

پس از فراغت از تحصیل در دانشگاه امیر کبیر به عنوان عضو هیات علمی مشغول به کار شدند . شروع به کار ایشان به عنوان عضو هیات علمی در دانشگاه شهید بهشتی در تاریخ ۱۴/۱۱/۱۳۸۰ در دانشکده مهندسی هسته ای و در گروه آمورشی کاربرد پرتوها با مرتبه استادیاری پیمانی بوده است . دکتر شهریاری در تاریخ ۲۸/۲/۱۳۸۳ از مرتبه پیمانی به مرتبه رسمی آزمایشی تغییر وضعیت داده و در تاریخ ۱۶/۱/۱۳۸۴ یعنی حدود چهار سال بعد از شروع به کار به مرتبه دانشیاری ارتقا پیدا نمودند. در این مرحله از ارتقاء ،نمره کیفیت آموزشی ایشان در چهار سال تدریس در دوره استاد یاری نمره ۱۸.۵ (از بیست) و در امر پژوهش با چاپ ۱۰ مقاله علمی پژوهشی در مجلات علمی بین المللی ، ارائه سخنرانی در ۲۱ کنفرانس بین المللی ، راهنمایی و مشاوره ۲۰ دانشجوی کارشناسی ارشد و راهنمایی ۳ دانشجوی دکتری و بالاخره اجرای ۵ طرح پژوهشی با امتیازی بالا به مرتبه دانشیاری ارتقاء پیدا کرد . ایشان از تاریخ ۸/۲/۱۳۸۸ و بر اساس تصویب هیات ممیزه در تاریخ ۶/۲/۱۳۸۹ به درجه استادی ارتقاء پیدا نمود . در واقع بعد از چهار سال دوره دانشیاری و حدود هشت سال از زمان شروع به کار که حداقل زمان لازم برای برای ارتقاء به درجه استادی است ، به این مرتبه ارتقاء یافت . نمره کیفیت تدریس ایشان در دوره دانشیاری ۱۹.۴۶ از ۲۰ بوده است .

ایشان در دوره دانشیاری ، استاد راهنمای ۱۷ دانشجوی کارشناسی ارشد و ۵ دانشجوی دکتری بوده و ۲۱ مقاله تخصصی در مجلات علمی پژوهشی به چاپ رسانده اند. همچنین در ۲۴ کنفرانس بین المللی به ایراد سخنرانی در رشته تخصصی خود پرداخته اند .

  • احمد لیاقی

آه فکه..

۲۶
اسفند

افسران - 3 روز دیگر عازمیم

  • احمد لیاقی

دلم گرفته،بازم چشام بارونیه،وای،وای،وای


خبر آوردن بازم تو شهر مهمونیه،وای،وای؛وای


شهید گمنام سلام،خوش اومدی،مسافر من،خسته نباشی پهلون


شهید گمنام سلام،پرستوی مهاجر من،صفا دادی به شهرمون


وقتی رسیدی همه جا بوی خوش خدا پیچید،تو مگه کجا بودی؟


وقتی رسیدی کوچه ها نسیم کربلا رسید،تو مگه کجا بودی؟

 


وقتی رسیدی همه جا عطر گل نرگس اومد،مگه با آقا بودی؟


وقتی رسیدی همه اشکا مثل زهرا(س)می چکید،تو مگه کجا بودی؟


شهید گمنام،دوباره زائرت شدم،وای،وای،وای


شهید گمنام،بازم کبوترت شدم،وای،وای،وای


شهید گمنام بگو،بگو به من حرف دلت رو،تا کی می خوای سکوت کنی!


شهید گمنام بگو،پس کی می خوای فکری برای بغض توی گلوت کنی؟


راستی هنوز مادر پیرت تو خونه منتظره،چرا اینجا خوابیدی؟


راستی مادر نصفه شبا با گریه از خواب می پره،چرا اینجا خوابیدی؟


راستی بابات چند ساله دق مرگ شد و عمرش سر اومد،خدا رحمتش کنه!


راستی کسی نیست مادر و حتی یه دکتر ببره،چرا اینجا خوابیدی؟


خودم می دونم،شرمنده پلاکتم،وای،وای


مدیون اشکِ فرزند بی پناهتم،وای،وای


حق داری هر چی بگی،تازه دارم کنار قبرت فکر دقایق می کنم!


حق داری هر چی بگی،به روم نیار گلایه هاتو خودم دارم دق می کنم!


باشه دیگه کل وصیت هاتو اجرا می کنم،تو فقط غصه نخور!


باشه دیگه دعا برا یوسف زهرا می کنم،تو فقط غصه نخور!


باشه دیگه کاری برا غوغای محشر می کنم،تو فقط غصه نخور!


باشه دیگه فکری برا اشکای رهبر میکنم،تو فقط غصه نخور!



  • احمد لیاقی

گفت یا علی(ع).

عشق آغاز شد.

گفت یا زهرا(س).

سوز آغاز شد.

 

و چه سری‌ست بین عشق و سوز؟

 

شاید همان قصه شمع و پروانه باشد که حکایت نور است و سوختن؛

 

اما نه...

 

زبان لال می‌شود در برابر توصیف عشق و سوز علی و فاطمه؛

 

که اگر نبود صبر الهی؛

کن فیکون می‌شد عالم و هرآنچه در اوست.

 

گفت: فاطمه، فاطمه است.

 

اما نه؛

فاطمه، فاطمه بود و فقط، خدا و پدر و همسر و فرزندانش می‌دانند که؛

فاطمه که بود

  • احمد لیاقی

حضرت آیت الله خامنه ای بصیرت را نیاز اصلی جامعه خواندند و خاطرنشان کردند: بصیرت، اجازه نمی دهد «غبار آلودگی فتنه»، کسی را گمراه کند.

 

ایشان توصیه پروردگار به پیامبر اعظم و پیروان محمدی را درباره حرکت توأم با بصیرت یادآوری کردند و افزودند: بصیرت، قطب نمای حرکت صحیح در اوضاع اجتماعی پیچیده امروز است بگونه ای که اگر کسی این قطب نما را نداشت و نقشه خوانی را بلد نبود ممکن است ناگهان خود را در محاصره دشمن ببیند.

رهبر انقلاب اسلامی، بصیرت ملت و آگاهی جوانان را کُند کننده تیغهای دشمن دانستند و افزودند: اگر بصیرت نباشد، انسان حتی با نیت خوب، ممکن است گمراه شود و در راه بد قدم بگذارد.

 

حضرت آیت الله خامنه ای، بصیرت را برای «شناخت هدف، تشخیص راه صحیح رسیدن به هدف، تشخیص دشمن و موانع راه، و شناخت راههای برطرف کردن موانع»، کاملاً ضروری برشمردند و آحاد مردم، جوانان، روحانیان، دانشگاهیان، حوزویان و اصحاب فرهنگ و ادب را به درک اهمیت حیاتی این مسئله و مجهز شدن هرچه بیشتر به «سلاح بصیرت و آگاهی»، توصیه مؤکد کردند.

 

علاقه و احترام ملتها به نظام اسلامی و حساسیت آنها به مسائل داخلی ایران، نکته دیگری بود که حضرت آیت الله خامنه ای برای تبیین اهمیت حرکت بصیرانه در داخل کشور، به آن پرداختند.

ایشان با یادآوری نگرانی ملتهای علاقمند به اسلام و جمهوری اسلامی از برخی حوادث پس از انتخابات ریاست جمهوری افزودند: حضور 85 درصدی  ملت در این انتخابات، ملتهای مسلمان را شادمان کرد اما وقتی دشمن برای تخریب این «حضور عظیم و پیروزی بزرگ سیاسی»، به «شایعه افکنی، تهمت زنی و ایجاد اغتشاش در گوشه ای از کشور» دست زد، دوستداران جمهوری اسلامی، نگران شدند و این واقعیت، نشان دهنده استمرار علاقمندی به تفکر جمهوری اسلامی در جهان اسلام، حتی پس از 30 سال است.

 

رهبر انقلاب اسلامی آمیختن حق با باطل و دشوار کردن تشخیص حقیقت را حتی برای پیروان حق، شیوه دیرینه مخالفان اسلام دانستند و با یادآوری هشدار امیرمومنان در این باره افزودند: بصیرت مهمترین راه مقابله با این فتنه آفرینی هاست.

 

حضرت آیت الله خامنه ای، در بیان یکی از معیارهای مهم تشخیص «راه و اقدام صحیح از مسیر غلط» افزودند: هر حرکتی که دشمنان خونی ملت و نظام اسلامی یعنی استکبار و صهیونیزم را خشمگین کند حرکتی صحیح و در مسیر حق است و هر اقدام و مسیری که آنها را خوشحال و ذوق زده کند و در تبلیغات و سیاستهایشان بر آن تأکید کنند، مسیری کج، غلط و زاویه دار است.

ایشان تأکید کردند: با این معیار یعنی عکس العمل خشمگینانه یا شادمانه بیگانگان در مقابل حوادث و رویدادها، در بسیاری از موارد می توان اشتباهات را دریافت و جبران کرد.

  • احمد لیاقی

کلام رهبری

۲۶
اسفند
سلام خدا و فرشتگان و بندگان صالحش بر این اجساد پاک و نورانی که از خود گذشتند تا کشور

و ملت خودرا از آسیب متجاوزان محفوظ دارند. سلام ما بر این پاره های دل ملت که  دل از زندگی

و راحت کندند تا آرامش  دل امت و امام تضمین شود. مرگ را استقبال کردند تا اسلام زنده بماند.

داوطلبانه به خاک افتادند تا ایران سربلند گردد


  • احمد لیاقی

قسمتی از وصیت نامه شهید شوشتری:

دیروز از هر چه بود گذشتیم، امروز از هر چه بودیم گذشتیم. آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز. دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود. جبهه بوی ایمان میداد و اینجا ایمانمان بو میدهد. آنجا بر درب اتاقمان مینوشتیم یاحسین فرماندهی ازان توست؛ الان مینویسیم بدون هماهنگی وارد نشوید. الهی نصیرمان باش تا بصیر گردیم، بصیرمان کن تا از مسیر برنگردیم. آزادمان کن تا اسیر نگردیم.

  • احمد لیاقی

الهی صدام

۲۵
اسفند


عازم جبهه بودم. یکی از دوستانم برای اولین بار بود که به جبهه می آمد. مادرش برای بدرقه ی او آمده بود. خیلی قربان صدقه اش می رفت و دائم به دشمن ناله و نفرین می کرد. 
به او گفتم: « مادر شما دیگه بر گردید فقط دعا کنید ما شهید بشیم. دعای مادر زود مستجاب می شود.»
او در جواب گفت:« خدا نکنه مادر، الهی صد سال زیر سایه ی پدر و مادرت زنده بمونی! الهی که صدام شهید بشه که اینجور  بچه های  مردم رو به کشتن می ده!»

  • احمد لیاقی

زخمی شهید

۲۵
اسفند


یکی از رزمنده ها بعد از عملیات داشته شهدا رو جمع و توی پلاستیک می کرده بین شهدا یه زخمی بوده که به زحمت میگه من زخمی هستم شهید نشدم اون برادر میگه بیا برو توی پلاستیک شهید شدی بدبخت داغی نمیفهمی

  • احمد لیاقی

آقا مهدی فرمانده گروهان مان درست و حسابی ما را روحیه داد و به عملیاتی که می رفتیم تو جیه مان کرد. همان شب زدیم به قلب دشمن و تخته گاز جلو رفتیم. صبح کله سحر بود و من نزدیک سنگر آقا مهدی بودم که ناغافل خمپاره ای سوت کشان و بدون اجازه آمد و زرتی خورد رو خاکریز. زمین و زمان بهم ریخت و موج انفجار مرا بلند کرد و مثل هندوانه کوبید زمین. نعره زدم: یا مهدی! یک هو دیدم صدای خفه ای از زیر میگوید: «خونه خراب، بلند شو، تو که مهدی را کشتی!» از جا جستم. خاک ها را زدم کنار. آقا مهدی زیر آوار داشت می خندید. خودم هم خنده ام گرفت!

  • احمد لیاقی